گنجور

 
سیف فرغانی

سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش

ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش

بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم

چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش

بود بآب دهانش نیاز و خاک درش

مرا برای لب خشک و دیده تر خویش

مرا قلاده امید کرد در گردن

زبس که همچو سگانم بداشت بر در خویش

ز بهر بوسه پایش که دست می ندهد

مرا بسی بسخن دفع کرد از سر خویش

دهانم ار بلب او رسد چه غم باشد

ازآنکه طوطی خود پرورد بشکر خویش

دهد بنرخ سفال شکسته سیم درست

کسی که سکه مهرش نگاشت بر زر خویش

خبر نداشت ز خوبی خویش تا اکنون

که شد بمیل من آگه ز حسن منظر خویش

ببوستان شد و لایق ندید ریحان را

بخادمی خط و زلف همچو عنبر خویش

اگر فدای تو کردند هرکسی مالی

بزر و سیم نمودند جمله جوهر خویش

چو مال نیست مرا جان همی دهم بپذیر

که شرمسارم ازین تحفه محقر خویش

بسان سعدی راضی است سیف فرغانی

گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش

نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش

سیف فرغانی

همین شعر » بیت ۱۲

بسان سعدی راضی است سیف فرغانی

گرش قبول کنی ور برانی از بر خویش

سعدی

گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش

نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش

تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی

چنان که در دلت آید به رای انور خویش

نظر به جانب ما گرچه منت است و ثواب

[...]

ابن یمین

کریم دولت و دین سرور زمان و زمین

توئی که مثل تو گیتی ندید داور خویش

سزد که خسرو سیارگان ز بهر شرف

ز خاکپای شریف تو سازد افسر خویش

عروس مملکت اندر زمان جلوه گری

[...]

صوفی محمد هروی

بجز صبا ز که جویم نشان دلبر خویش

من شکسته چو محرومم از صنوبر خویش

نشانده ام به لب جویبار دیده کنون

خیال قامت شمشاد سایه پرور خویش

به غیر کوی تو دیگر کجا برم ای دوست

[...]

جامی

مدار آینه را در صفا برابر خویش

به دست شانه مده طره معنبر خویش

نبرده ام به می لعل دست بی لب تو

که پر نکرده ام از خون دیده ساغر خویش

رقیب گفت تو را بدگهر شناخته ام

[...]

سام میرزا صفوی

به مسجدی که روم در فراق دلبر خویش

بهانه سجده کنم بر زمین نهم سر خویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه