ای دل وجانم شده سلطان عشقت را سریر
از چنان سلطان بود این مملکت را ناگزیر
در سرم سودای تو چون آفتابی بر فلک
در دلم اندوه تو چون پادشاهی بر سریر
چون توانگر سیر باشد بر سر کویت گدا
وز دو کون آزاد گردد در کمند تو اسیر
برسر کویت زعشق روی تو در پای تو
گر کسی را همچو من افتاده بینی دست گیر
کدیه اندر کوی تو من بی نوا را کی رسد
زآنکه افریدون سزد چون تو توانگر را فقیر
می نهندش بر طبق با سیب وبا نارنج اگر
آبی پشمین قبا را نیست پیراهن حریر
خلعت عشقت بمن اولی که مردم چون پیاز
ده قبا دارند ومن یک پیرهن دارم چوسیر
ترک سیم وزر کنم تا مشتغل باشم بتو
تحفه جان وسر کنم گر عشق نشمارد حقیر
من نمیرم تا ابد زیرا زشادی وطرب
جان نو یابد تنم هر گه مرا گویی بمیر
مشک وعنبر گو معطر کن دماغ دیگران
زآنکه بی زلفت مشامم رنجه میدارد عبیر
سایه همت نیفتد بر زمین وآسمان
هر کرا طالع شود خورشید مهرت در ضمیر
در هوای توچو شهدم نوش جان پرور شود
نیش پیکان فعل زنبوری که پر دارد چو تیر
نزد آن کش آتش عشقست در کانون دل
آب حیوانست بی قیمت چو یخ در زمهریر
وصف ماه روی تو هرگز نگوید همچو من
انوری گر آفتاب وگر فلک باشد اثیر
سیف فرغانی چو سعدی شاید ار گوید بدوست
(فتنه ام بر زلف وبالای تو ای بدر منیر)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت مجذوب عشق خود است و احساسات عمیق و دردناک ناشی از آن را بیان میکند. او عشق را به سلطانی تشبیه میکند که بر دل و جانش حکومت میکند و اندوهی که از دوری معشوق احساس میکند، را با سلطنت پادشاهی بر روی تخت مقایسه میکند. شاعر میگوید که حتی اگر فقیر باشد، در عشق به معشوق از همه چیز گذشت میکند و خود را در کمند عشق او گرفتار میبیند.
او با تصاویری زیبا از عشق، به بیان محبت و ارادت خود میپردازد و میگوید که حتی اگر تنها یک پیراهن داشته باشد، این عشق او را از دیگران متمایز میسازد. شاعر همچنین از زحمات و تلاشهایش برای جلب توجه معشوق سخن میگوید و عشق را چیزی ابدی و جاودانه میداند که هیچ چیزی نمیتواند آن را کاهش دهد. در نهایت، او به تقابل عشق و درد، و قدرتی که عشق در زندگیاش دارد، اشاره میکند و میگوید که هیچ کس نمیتواند مانند او احساسات او را درباره معشوق توصیف کند.
هوش مصنوعی: ای دل و جانم، عشق تو چنان سلطانی است که بر تخت نشسته و این سرزمین را به تسخیر گرفته است، و برای ما چارهای جز پذیرش آن نیست.
هوش مصنوعی: در دل و ذهنم همیشه یاد تو مانند نور آفتاب میتابد و اندوهت در قلبم همچون پادشاهی فرمانروایی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که ثروتمند، سیر و راضی باشد، در کنار کوچهات بیخانمانها نیز هستند. و آنگاه، کسی که از دو جهان آزاد است، در دام عشق تو گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: در کنار کوی تو، اگر کسی را ببینی که به خاطر عشق تو به زمین افتاده، او را یاری کن، زیرا او هم عشق تو را همچون من دارد.
هوش مصنوعی: در کوی تو، من بینوایی که گرفتار هستم، چگونه به تو برسم؟ چرا که افریدون هم شایسته بود، اما تو آنقدر تواناتر هستی که حتی فقیران را نادیده میگیری.
هوش مصنوعی: او را بر روی طاقچه میگذارند و اطرافش را با سیب و نارنج تزیین میکنند، ولی اگر پیراهنی از حریر نداشته باشد، حتی یک لباس پشمی هم ندارد.
هوش مصنوعی: عشق تو بر من واجب است، چون مردم مانند پیاز دارای لباسهای زیادی هستند، در حالی که من تنها یک پیراهن دارم که مثل جگر است.
هوش مصنوعی: میخواهم از سرمایه و ثروت خود بگذرم تا تمام توجه و زمانم را به تو اختصاص دهم و جان و سرم را به تو تقدیم کنم، حتی اگر عشق مرا ناچیز بشمارد.
هوش مصنوعی: من هرگز نمیمیرم، چرا که با شادی و لذت، جانم تازه میشود. هر بار که به من بگویی بمیر، زندگی دوبارهای آغاز میشود.
هوش مصنوعی: عطر و بوی خوشی را برای دیگران پخش کن، زیرا نبودن زلفهای تو برای من آزاردهنده و ناخوشایند است.
هوش مصنوعی: اگر اراده و تلاش کسی در مسیر درست باشد، هیچ چیز نمیتواند مانع او شود و هر کس که شایسته باشد، به موفقیت و عشق دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: در هوای تو، همچون شهدی که نوشیدنش جان را شاداب میکند، نیش زنبور که به تیر شبیه است، تأثیری لذتبخش و دلنشین دارد.
هوش مصنوعی: در نزد شخصی که در آتش عشق سوخته است، قلب او در کانونی شعلهور است. اما آب حیات که مهم است، بیارزش و مانند یخ در سرمای شدید است.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند زیبایی چهرهات را همانند من توصیف کند، حتی اگر آفتاب یا آسمان به میدان بیایند.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی به سعدی اشاره میکند و میگوید که اگر او بخواهد، میتواند چیزی درباره عشق او بگوید. در اینجا به طور خاص به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره شده است و از زلف و جذبهی او به عنوان یک مشکل یا فتنه یاد میشود. به طور کلی، این متن درباره عشق و زیبایی است که تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فتنهام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر
همین شعر » بیت ۱۵
سیف فرغانی چو سعدی شاید ار گوید بدوست
(فتنه ام بر زلف وبالای تو ای بدر منیر)
تا سپاه گل هزیمت شد ز خیل ماه تیر
از ترنج افروخت بستان چون سپهر از ماه تیر
با منقط سیب گوئی نار کفته کرده جنگ
این بخست آنرا بتیغ و آن بخست اینرابتیر
کان بتن بر کفته دارد زخمها از تیغ مهر
[...]
مهرگان مهربان باز آمد و عصر عصیر
کنج باغ و بوستان را کرد غارت ماه تیر
بدره بدره زریابی زیر پای هر درخت
توده توده سیم بینی در کنار هر غدیر
از فراق نوبهاران در دل نارست نار
[...]
پیر شد طبع جهان از گردش گردون پیر
تیر زد بر خیل گرما لشکر سرمای تیر
تا هوا سنجاب پوشید و حواصل کوهسار
گلبن از دیبا برهنه است و گلستان از حریر
حُلّه بافان را برون کردند گویی از چمن
[...]
ای سنایی جهد کن تا پیش سلطان ضمیر
از گریبان تاج سازی وز بن دامن سریر
تا بدین تاج و سریر از بهر مهرویان غیب
هر زمانی نوعروسی عقد بندی بر ضمیر
با چنین تاج و سریر از بهر دارالمُلکِ سِرّ
[...]
ای مجیر دین ایزد ، کایزدت بادا مجیر
در معالی بی عدیلی ، در مکارم بی نظیر
داعی اعمال را کف جواد تو مجیب
خایف ایام را سعی جمیل تو مجیر
بدسگالان را خلاف امر تو بئس القرین
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.