گنجور

 
۱۹۰۱

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱ - فغانی فی المثل در عالم خاک

 

فغانی فی المثل در عالم خاک

اگر نان را نمی یابی وگر آب ...

بابافغانی
 
۱۹۰۲

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را

 

... از قدر و شرف کعبه ی ارباب صفا گفت

عمری ز طواف در این خانه فغانی

جایی نشد و مقصد و مقصود ترا گفت ...

بابافغانی
 
۱۹۰۳

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - بندهٔ همت او باش فغانی که ز جود

 

بنده همت او باش فغانی که ز جود

هرچه گوید همه را بخشد و منت ننهد ...

بابافغانی
 
۱۹۰۴

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷

 

... ولیکن گه گهی در دیده نظارگی اولی

فغانی از سر کویش برون رو با دل پر خون

چو یار آواره می خواهد ترا آوارگی اولی

بابافغانی
 
۱۹۰۵

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

... این بس ولی که گشت نشان خدنگ تو

گر همچوعود سوزم و چون نی فغان کنم

نبود خلاص رشته جان را ز چنگ تو ...

شاهدی
 
۱۹۰۶

هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

از درد دل خود به فغانم چه کنم

وز زندگی خویش به جانم چه کنم ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۰۷

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۱ - در آزاد شدن شه‌زاده از مکتب و ملول بودن درویش

 

... او هم آواز و هم زبان می شد

پس به تقریب در فغان می شد

هر گه که از شوق گریه می کردی ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۰۸

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاه‌زاده

 

چون شب تیره در میان آمد

دل درویش در فغان آمد

که دل شب چرا ز مهر تهی ست ...

... قمری از بانگ صبح لب بربست

تا شد از ناله ام فغانش پست

دیده ها بر ستاره دادم تا دم صبح ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۰۹

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو

 

... بس که از درد دل به جان آمد

دلش از درد در فغان آمد

درد او لحظه لحظه افزون شد ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۰

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... در دیده خود ره نتوان داد خسی را

پیش سگش این آه و فغان چیست هلالی

از خود مکن آزرده چنین هم نفسی را

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۱

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... تیر دگر کشید که پیکان من کجاست

از نه فلک گذشت هلالی فغان من

بنگر که من کجایم و افغان من کجاست

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۲

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

... اگر ز کوی تو رفتیم اختیار نبود

فغان و ناله بی اختیار شد باعث

گر از تو یک دو سه روزی جدا شدیم مرنج ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۳

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... وه چه باشد آب حیوان بر گیاهی بگذرد

در صف خوبان تو در جولان و خلقی در فغان

همچو آن شاهی که با خیل و سپاهی بگذرد ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۴

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

دلم پیش لبت با جان شیرین در فغان آمد

خدا را چاره دل کن که این مسکین بجان آمد ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۵

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

... هر گوشه که دامان خود افشرده ام امروز

امروز مرا چون فلک آورد بافغان

من نیز فغان را بفلک برده ام امروز

ای قبله مقصود ز من روی مگردان ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۶

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... پیش جفای تو خجلم از وفای خویش

گم شد دلم بآه و فغان دیگرش مجوی

پیدا مساز درد سری از برای خویش ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۷

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص

عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص

در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۸

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

... باختیار توانم که راز نگشایم

فغان و ناله بی اختیار را چه کنم

اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست ...

هلالی جغتایی
 
۱۹۱۹

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

... چند گویی که هلالی دگر از درد منال

من ازین درد بفریاد و فغانم چه کنم

هلالی جغتایی
 
۱۹۲۰

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

... بنای عمر خود را دم بدم زیر و زبر بینم

فغان کز گردش گردون نبینم هرگز آن مه را

وگر بینم پس از عمری چو عمرش در گذر بینم ...

هلالی جغتایی
 
 
۱
۹۴
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۱۸۰