بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱ - فغانی فی المثل در عالم خاک
فغانی فی المثل در عالم خاک
اگر نان را نمی یابی وگر آب ...
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲ - ای آنکه فلک طاق حریم حرمت را
... از قدر و شرف کعبه ی ارباب صفا گفت
عمری ز طواف در این خانه فغانی
جایی نشد و مقصد و مقصود ترا گفت ...
بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷ - بندهٔ همت او باش فغانی که ز جود
بنده همت او باش فغانی که ز جود
هرچه گوید همه را بخشد و منت ننهد ...
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۷
... ولیکن گه گهی در دیده نظارگی اولی
فغانی از سر کویش برون رو با دل پر خون
چو یار آواره می خواهد ترا آوارگی اولی
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
... این بس ولی که گشت نشان خدنگ تو
گر همچوعود سوزم و چون نی فغان کنم
نبود خلاص رشته جان را ز چنگ تو ...
هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
از درد دل خود به فغانم چه کنم
وز زندگی خویش به جانم چه کنم ...
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۱ - در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درویش
... او هم آواز و هم زبان می شد
پس به تقریب در فغان می شد
هر گه که از شوق گریه می کردی ...
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاهزاده
چون شب تیره در میان آمد
دل درویش در فغان آمد
که دل شب چرا ز مهر تهی ست ...
... قمری از بانگ صبح لب بربست
تا شد از ناله ام فغانش پست
دیده ها بر ستاره دادم تا دم صبح ...
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۴۲ - در صفت خزان و وفات کردن خسرو
... بس که از درد دل به جان آمد
دلش از درد در فغان آمد
درد او لحظه لحظه افزون شد ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
... در دیده خود ره نتوان داد خسی را
پیش سگش این آه و فغان چیست هلالی
از خود مکن آزرده چنین هم نفسی را
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
... تیر دگر کشید که پیکان من کجاست
از نه فلک گذشت هلالی فغان من
بنگر که من کجایم و افغان من کجاست
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
... اگر ز کوی تو رفتیم اختیار نبود
فغان و ناله بی اختیار شد باعث
گر از تو یک دو سه روزی جدا شدیم مرنج ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
... وه چه باشد آب حیوان بر گیاهی بگذرد
در صف خوبان تو در جولان و خلقی در فغان
همچو آن شاهی که با خیل و سپاهی بگذرد ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
دلم پیش لبت با جان شیرین در فغان آمد
خدا را چاره دل کن که این مسکین بجان آمد ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
... هر گوشه که دامان خود افشرده ام امروز
امروز مرا چون فلک آورد بافغان
من نیز فغان را بفلک برده ام امروز
ای قبله مقصود ز من روی مگردان ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷
... پیش جفای تو خجلم از وفای خویش
گم شد دلم بآه و فغان دیگرش مجوی
پیدا مساز درد سری از برای خویش ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص
عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص
در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲
... باختیار توانم که راز نگشایم
فغان و ناله بی اختیار را چه کنم
اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست ...
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
... چند گویی که هلالی دگر از درد منال
من ازین درد بفریاد و فغانم چه کنم
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... بنای عمر خود را دم بدم زیر و زبر بینم
فغان کز گردش گردون نبینم هرگز آن مه را
وگر بینم پس از عمری چو عمرش در گذر بینم ...