حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
... اگر در گوشه ای تنها حدیث درددل گویم
فغان و ناله و آه از در و دیوار می آید
چو لاله داغ دل دارم که بی دلدار در گلشن ...
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴
... چون بار ندادند و دری هم نگشادند
فریاد و فغان از دل آشفته کشیدیم
گفتند حسین از چه فغان است و خروش ست
ما خلوت خاص از پی هرکس نگزیدیم
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۵
... میبرد تا روز خواب از چشم من
هر شبی آه و فغان عاشقان
از سرشک خون و آه آتشین ...
حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۶
... بس فارغی و بیخبر از حال من مگر
آگه نیی ز ناله و آه و فغان من
بادا نشان درد تو بر لوح دل اگر ...
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
... نگار ما به کنار آمد و کناره گرفت
فغان ز حسرت این درد بی کناره ما
ستاره خون بچکاند به چشم اگر بیند ...
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
دوش از فراغ روی تو با روی سندروس
نالیده ام چو نای و فغان کرده ام چو کوس
گفتی به وعده دوش که کام از لبت دهم ...
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
... وز پس به الرحیل ندا می کند سروش
واپس چه خفته ای که فغان می کند درای
در پیش راه دورجرس می زند خروش
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳
... به زیر خرقه چه زنارها که پنهان است
فغان ز شیوه ی این صوفیان نا درویش
جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم ...
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵
... سرش بریده که در من کشد زبان سیاه
فغان که صومعه گیران دورنگ و زراقند
به درعه های سفید و به طیلسان سیاه ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
... بده جامی که دیگر باغ را چشم و چراغ آمد
چو بلبل با فغان چون لاله در خون دلم آری
از این گلشن نصیب عشقبازان درد و داغ آمد ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
... چون ترا دیدم ز شادی دست و پا گم می کنم
گفته ای شاهی بر این در کیست با چندین فغان
داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
... افتاد در دام بلا بیچاره بهر دانه ای
در گوش تو آه و فغان بادی است از هر سو وزان
با چشم خواب آلود تو افسون من افسانه ای ...
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲ - استقبال از کمال خجندی
... ما گرفتاران به زندان قفس کردیم خوی
از فغان زار من گشته رفیقان دردمند
وز دل بیمار من مانده طبیبان چاره جوی ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
... دل هرکجا که رفت به دعوی عشق تو
با خویشتن نفیر و فغان را گواه برد
از ما قرار و صبر و دل و دین مدار چشم ...
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
... کس را وقوف نیست بجز نی ز همدمان
کز دست هجر کیست نفیر و فغان من
گفتم تن خیالی مسکین چو موی چیست ...
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
... اگر نهان کنم از خلق عشق آن مه را
فغان و آه دل بیقرار را چه کنم
چمن اگر چو نگارست تازه و خرم ...
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱
... ز چوبها که همی خورد شب هریسه به دیگ
فغان فتاد به روغن که این چه بیدادست
به قصر و پنجره زلبیا چه می نازی ...
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۳
... می گفت قلیه با دل بریان برنج را
غافل مشو ز گریه و آه و فغان ما
سرگشته ایم در طلب گرده و عسل ...
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵۳ - قال رخوت البیت فی لسان الحال المسماه
... باز کردند به دشنام دهان همچو طغار
بود در ناله و فریاد و فغان دنبه گداز
زین جهت ترش پلا داشت دلی پر آزار ...
... خنب آب از طرفی بانگ بر اینها زد و گفت
که چه فریاد و فغان است و چه کار است و چه بار
من به تردامنی خویش ازو خورسندم ...
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳ - خواجه حافظ فرماید
... که کس نگشود و نگشاید بحکمت آن معما را
فغان کاین موزه بر جسته و نوروزی چته
چنان بردند صبر از دل که ترکان رخت یغما را ...