گنجور

 
۸۶۱

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۳۳

 

... علاج این تن رنجور ناتوان است آن

دوای این دل مهجور پر فغان است این

عجب که جوشش صفرای عشق افزون است ...

جلال عضد
 
۸۶۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

... تو ز من فارغ و آسوده و هر شب تا روز

بر سر کوی تو فریاد و فغان است مرا

ز انده شوق تو و محنت هجر تو مپرس ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

... زلف پریشان تو باد به هم برزند

کز دل سودا زده آه و فغان بر نخاست

بیش به تیغ ستم خون غریبان مریز ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۴

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

... اغی گل از حال دل بلبل بیچاره بپرس

تا این همه فریاد و فغان می دارد

گر به دیدار تو فرسوده ای آسوده شود ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۵

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

... صبا تا پرده نگشاید زروی غنچه ننشیند

اگر گل می درد جامه و گر بلبل فغان دارد

ازین پس کرده ام نیت که خاک درگهت باشم ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۶

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

باد هوای کویت گرد از جهان برآرد

آب جمال رویت ز آتش فغان برآرد

آبی بر آتشم زن زان پیشتر که ناگه ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸

 

... دیده ام از تاب دل آبی به جویش می کشد

گل چه می داند که بلبل را فغان از عشق او

هر چه می گوید صدا گفت و گویش می کشد ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

... من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم

چه کنم کز در و دیوار فغان می آید

به جمالت که اگر بی تو نظر بر خورشید ...

سلمان ساوجی
 
۸۶۹

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

... من که باشم که رسد دیدن روی تو به من

این قدر بس که به کوی تو فغان می رسدم

بلبل باغ جمال توام از گلبن وصل ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۰

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷

 

... چه باشد گر در آیی وین حجاب از پیش برداری

به زاری و فغان از من چرا بیزار می گردی

دل سلمان تحمل چون تواند کرد بیزاری

سلمان ساوجی
 
۸۷۱

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر شیخ حسن

 

... از دست مغان چنگ از آن رو که زنندش

در بارگه شاه برآورده فغان است

دارای زمان شیخ حسن آنکه به تحقیق ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۲

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح سلطان اویس

 

... شنو کلام قماری و منطق ساری

فغان ز درد دل سار و ناله سحرش

که هست در دل سار علتی ساری ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۳

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۰ - شب

 

... شب تیره اش دیده دمساز بود

خروش و فغانش هم آواز بود

ز سودای دل نامه ای زد رقم ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۴

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۱ - بوسه بر باد

 

... نه کنج رفت بد عهد را سگ مخوان

که گر بشنود سگ بر آرد فغان

که سگ حق نعمت شناسد نکو ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۵

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)

 

... سرآسیمه در باغ آب روان

زند سنگ بر سینه دارد فغان

که او خوی خوش از من آموخته است ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۶

سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۴ - بوسه بر باد (۴)

 

... ز مژگان روان شد به رخ ژاله اش

بر آورد افغان که آه از فراق

جهان گشت بر دل سیاه از فراق ...

... از آن در سحر مرغ نالان شود

از آن در سحر کوس دارد فغان

ز چشم هوا اشک باشد روان ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۷

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - تعزیت خور

 

دوستان روز وداع است فغان در گیرید

دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید ...

... آن دو هفته مه ما را سر ماه است امروز

از سر مهر فغان بر سر این ماه کنید

شاه را عزم حجازست و ره رفتن نیست ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۸

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - داغ نیستی

 

... دندان هاش یک به یک از کام بر کنید

ای دل نه سنگ خاره ای آخر فغان کجاست

وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست ...

سلمان ساوجی
 
۸۷۹

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۹ - غزل

 

... ملک در پی شتابان گشت چون سیل

فغان الامان برخاست از خیل

شدند از سرکشان شاه شاهان ...

سلمان ساوجی
 
۸۸۰

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

... شکم وهم تهی از غم نان داشتنیست

سیف فرغانی ازین درد نمی کرد فغان

عشق گل گفت ببلبل که فغان داشتنیست

سیف فرغانی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۱۸۰