یار میآید و در دیده چنان میآید
که پری پیکری از عالم جان میآید
سر سودای تو گنجی است نهان در دل من
به زیان میرود آن چون به زبان میآید
من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
چه کنم کز در و دیوار فغان میآید؟
به جمالت که اگر بی تو نظر بر خورشید
میکنم در نظرم تیغ و سنان میآید
به حیاتت که اگر میخورم از دست تو زهر
خوشتر از آب حیاتم به دهان میآید
تا تویی در دل من کی دگری میگنجد؟
یا کجا در نظرم هر دو جهان میآید؟
مرهم لطف خوش آید همه کس را لیکن
زخم تیغ تو مرا خوشتر از آن میآید
بر دلم صحبت آن کس که ندارد ذوقی
گر همه جان عزیز است، گران میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و احساسات عمیق خود اشاره میکند. او از محبوبی سخن میگوید که حضورش مانند فرشتهای زیبا در زندگیاش میدرخشد. سرّ عشق او به گونهای در دلش نهفته است که وقتی به زبان میآید، موجب درد و رنج او میشود. با وجود این که تلاش میکند از بیان عشقش خودداری کند، احساساتش به طور فزایندهای به او فشار میآورد. او میگوید که حتی اگر به خاطر محبوبش به زهر هم بنوشد، این درد برایش شیرینتر از زندگی است. همچنین، او تأکید میکند که هیچ چیز نمیتواند جای محبوب را در دلش بگیرد و حتی درد ناشی از عشق او برایش خوشایندتر از محبتهای دیگران است. در نهایت، او میگوید که صحبت با کسانی که از ذوق و عشق بیبهرهاند، برایش سخت و گران است.
هوش مصنوعی: دوست به گونهای میآید که در چشمهایم مانند یک پری زیبا و دلانگیز به نظر میرسد، گویی از دنیای روح و معنی به اینجا میآید.
هوش مصنوعی: در دل من عشقی عمیق و پنهان نسبت به تو وجود دارد، اما وقتی که بخواهم دربارهاش صحبت کنم، آن عشق به خطر میافتد و ممکن است از بین برود.
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتم از عشق تو سخن نگویم، اما چه کنم که هیاهو و نالهای از هر سو به گوش میرسد؟
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی تو نگاه نکنم و به خورشید خیره شوم، در چشمانم فقط تیغ و شمشیر را میبینم.
هوش مصنوعی: اگر چه زهر تو را مینوشم، اما برای من شیرینتر از آب حیات است.
هوش مصنوعی: وقتی تو در دل من جا داری، آیا جای دیگری برای کسی دیگر باقی میماند؟ یا چگونه میتوانم هر دو جهان را در نظر داشته باشم؟
هوش مصنوعی: مرهم محبت و مهربانی برای همه دلپذیر است، اما زخم و رنجی که ناشی از تیغ توست برای من شیرینتر و دلنشینتر است.
هوش مصنوعی: گفتوگوی شخصی که ذوق و سلیقه ندارد، بر دلم سنگینی میکند، حتی اگر در نظر دیگران این شخص بسیار ارزشمند و عزیز باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
[...]
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
[...]
سبزهها میدمد و آب روان میآید
ابر چون دیده من گریهکنان میآید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
[...]
از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان میآید
بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
[...]
تن سرگشته ز هجر تو به جان میآید
همچو شمع آتشم از دل به زبان میآید
گر بگویم سخنی همچو میانت باریک
عقدهای چون کمر تو به میان میآید
میکَشد بار فراق تو دلم بار دگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.