گنجور

 
۳۰۸۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

... آن گهرهایی که از خون جگر اندوختم

جز فغان و سوختن اندر طریق عاشقی

بلبل و پروانه را من شیوه ها آموختم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

... همه ضیمران بروید زحدیقه ضمیرم

نه همین فغانم از خلق ببرد خواب راحت

که بمردگان دمد صور زناله نفیرم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۳

 

... مطرب بزم عاشقان ساز کند چو زیر و بم

بلبل بینوا مخورغم زخزان مکن فغان

یکدمه وصل روی گل دار عزیز و مغتنم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

... مطرب بزم عاشقان ساز کند چو زیر و بم

بلبل بینوا مخور غم زخزان مکن فغان

یکدمه وصل روی گل دار عزیز و مغتنم ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸

 

... گر بپاداش عمل در دوزخم خواهند برد

اهل دوزخ در فغانند از نفیر موحشم

ای طبیب درد پنهان ای علی مرتضی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

ندیدم دشمنان گشته حبیبان

فغان از گل دریغ از عندلیبان

نه چندانم کشد هجران احباب ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۲

 

... از نهیق طیور و بانگ دواب

وز فغان و خروش پیر و جوان

موج زد بحر رحمت ایزد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

 

... گل قسمت گلچین شد و بر جای بود خار

ای بلبل شوریده فغان سحر از تو

اغیار به عیشند ز وصلت به شب و روز ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۸۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۰

 

از جرس دیدی فغان برخاسته

ناله از دل آنچنان برخاسته ...

... نای را گشته نفس در دل گره

وز دل بربط فغان برخاسته

خضر گمگشته در این ظلمت سرا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۹۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۵

 

... گرفته محتسب و شیخ گرد عاشق مست

فغان که صحبت خاصان بعام افتاده

اگر چه آه پیام دلم دهد جان گفت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۹۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

 

... حیف بود که عمر ما روی نهد به کوتهی

گوی بخورد صولجان هیچ نکرد از او فغان

چند خروش میکنی ای دهل میان تهی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۹۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

... دهی پیام زنوشین لبت باغیارم

فغان که زهر مذابم در انگبین داری

هزار همچو سلیمان مسخر حکمت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۳۰۹۳

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... ای شوخ ز جور تو صد آوخ

وی دوست ز دست تو فغان ها

بی ماه رخت ز اشک شب ها ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۴

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... بی ماه رخت شبان تیره

کارم همه دم فغان و یارب

لبریز شراب ناب جامت ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۵

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

... تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان

سگ کویت همه شب تا سحری نیست که نیست ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۶

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

... همه شب بر درت از آمد و رفتم تا کی

سگ کوی تو بفریاد و فغان خواهد بود

چند مرغ دلم اندر قفس سینه تنگ ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۷

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

... گره ها ساحر چشمانش بر آب روان بندد

فغان عالم آشوبم نماید رستخیز حشر

اگر سیل دو چشمم ره نه بر خیل فغان بندد

همین نی چشم بد از یار کند عقدالنظر اسرار ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۸

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

فغان که سخت به افسوس می رود ایام

نه جام باده به دور و نه دور چرخ به کام ...

حکیم سبزواری
 
۳۰۹۹

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

خاموشی ما گشت بدآموز بتان را

زین پیش وگر نه اثری بود فغان را

منت کش تأثیر وفاییم که آخر ...

غالب دهلوی
 
۳۱۰۰

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

... جهان هیچ ست با وی لاجرم زینها چه اندیشد

گرفتم کز فغانم دل ز هم پاشد جهانی را

ندارم تاب ضبط راز و می ترسم ز رسوایی ...

... خورم خوف از تو بی حد لیکن از زاری چه کم گردد

اگر شد زهره آب و برد اجزای فغانی را

به شهر از دوست بعد از روزگاری یافتم غالب ...

غالب دهلوی
 
 
۱
۱۵۳
۱۵۴
۱۵۵
۱۵۶
۱۵۷
۱۸۰