گنجور

 
۲۵۴۱

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

... جواب مطلب کس رسم این بزرگان نیست

خوشا فغان جگر سوز پای کهساری

بسان خشت ز قالب شود ز تفرقه جمع ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۲

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

کونکلر یرده جیرانی فغانلر گوکده درناسی

گوزل اولاقمیش لاچین باخشلیم عشق صحراسی ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۳

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

... دارم ز سر بپیشی خود چشم تیشگی

زین آتش فغان که کنند از تو شیشه ها

در طالع تو دیده ام ای سنگ شیشگی ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۴

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در فضیلت ماه صیام و مدحت چراغ دیده عباد حضرت سجاد«ع »

 

... که از عقیق نماند بجای غیر از نام

فغان سپاه غمش را بروز و شب چاووش

سرشک بر وصف مژگان او همیشه امام ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۵

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در توصیف خزان و ستایش سرور دنیا و دین و فخر آسمان و زمین حضرت امام محمد باقر «ع »

 

... گشته چون وقت زوال آفتاب جعفری

میکند تاج خروسان در چمن هر سو فغان

بسکه رنگین است گلشن مینماید در نظر ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۶

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۱ - در سوگ و تاریخ مرگ شاه عباس دوم

 

... خاست زنجیر ز شیران صدحیف

گفتم این شور و فغان چیست یکی

گفت با دیده گریان صدحیف ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۷

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سپاس یزدان

 

... رسن در گلو آورد تا زبان

فغان کرد ورد زبان جرس

سخن کرد پیکان تیر نفس ...

... در این ره برد ناله را سوی خویش

فغان را دهد جوهر کر و فر

دعا را دهد دست و پای اثر ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۸

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰

 

... برون جستی از حلقه دشمنان

بدانسان که از چنبر دف فغان

نه چندان ادا فهم در وقت کار ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۴۹

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » اضافات » مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »

 

... پر ساخته این غصه ز بس کوه گران را

تا همنفسی یافته سر کرده فغان را

آه این چه عزایی است که هرشب فلک پیر ...

واعظ قزوینی
 
۲۵۵۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

اگر ز درد نشانی بود فغان تو را

شکستگی نکند صید استخوان تو را ...

... همین بس است که درگلستان وحشت اسیر

شمرده است غنیمت جنون فغان تو را

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

... نی تیر تو را صیاد اگر چوب قفس سازد

شکار انداز گلزاری کند بلبل فغانی را

نفس چون مرغ بسمل گشته در دام هوا پیچد ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

... که دستگاه سخن بر سخنوران تنگ است

نگشته است کسی از فغان من دلتنگ

ز میزبانی صبرم دل فغان تنگ است

دل شکفته چه جویم که غربتم وطن است ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

فغانم از دل دیوانه گرم است

غبار تربت پروانه گرم است ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

گریه زچشمم به امان آمده است

ناله ز آهم به فغان آمده است

محرم و بیگانه از این پرده دور ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

... عید اگر بلبل هر صبح نگردد چه کند

روزه می گیری و مشرب به فغان آمده است

بسته گلدسته خورشید به صد رنگ دلم ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

... چها که خامه غیرت به خاک ما ننوشت

اسیر آنکه فغان باغ دلگشای تو کرد

به سینه ام رقم ناله رسا ننوشت

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

... وفا سرشار و او سرمست و ساقی سرگران او

نگه را بیخودی می را طرب دل را فغان زیبد

نسیم وادی الفت بهار عمر جاوید است ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

 

... بلبل باغ جنون چون نشود خاموشی

دانه حلقه زنجیر فغان می خندد

طفل را گریه بیهوده گلی هست به یاد ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۵۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

یاد چشمت چو پی غارت جان می آید

خواب و آرام به تاراج فغان می آید

امتحان دل خود کردم و حالش دیدم ...

... تا ز جولان تو برخاست غبار از خاکم

از گریبان صبا بوی فغان می آید

بسکه از نسبت آن رخ به نزاکت آمیخت ...

اسیر شهرستانی
 
۲۵۶۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

... گلزار عجب قافله گاه است به صورت

با هر جرس غنچه فغان است در این باغ

بلبل شده سوداگر بازار نزاکت ...

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۸۰