زین پسم با دیو مردم پیکر و پیکار نیست
گر بمانم زنده دیگر با غرورم کار نیست
یافتم در بیقراری مرکزی کز راه دین
جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نیست
یافتم بازاری اندر عالم فارغ دلان
کاندران بازار خوی خواجه را بازار نیست
در سرای ضرب او الا به نام شاه عقل
بر جمال چهرهٔ آزادگان دینار نیست
بر گل حکمت شنوده باده گلگون حکم
گاه اسراف خماری بر گلی کش خار نیست
زیر این موکب گذر کن بر جهان کز روی حکم
جز به شمشیر نبوت کس برو سالار نیست
واندر آن موکب سوارانند کاندر رزمشان
رستم و اسفندیار و زال را مقدار نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس اندوه و ناامیدی شاعر است. او به این نتیجه میرسد که در دنیای پر conflict و زوال، زندگی کردن با غرور و اعتبار دیگر معنایی ندارد. شاعر در جستجوی یک مرکز واقعی برای آرامش و علم است، اما درمییابد که در بازار زندگی، حقیقت و ارزشها ناپدید شدهاند. او به این نکته اشاره دارد که در دنیای کنونی، کسی جز پیامبر نمیتواند رهبری کند و در میدان نبرد تنها قهرمانان بزرگ اسطورهای مانند رستم و اسفندیار وجود ندارند که بتوانند مقام و جایگاه واقعی داشته باشند. به طور کلی، شعر نگاهی انتقادی به وضعیت انسانها و جامعه دارد و بر لزوم بازگشت به حکمت و ارزشهای حقیقی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: از این پس دیگر نمیتوانم با دیو و دشمنان به جنگ بپردازم. اگر زنده بمانم، دیگر غروری برایم باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: در بیقراریام جایی را پیدا کردم که تنها راه رسیدن به آرامش عقل و روح، ایمان و دین است و هیچ چیز دیگری نمیتواند مثل آن باشد.
هوش مصنوعی: در دنیای مملو از دلهای آزاد، جایی را پیدا کردم که در آن خبری از خواجه و مقامهای او نیست. این بازار مخصوص کسانی است که از قید و بندها رها شدهاند.
هوش مصنوعی: در خانهٔ ضرب سکه، تنها با نام شاه عقل، زیبایی چهرهٔ آزادگان ارزشمند است و هیچ پولی نمیتواند آن را به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: روی گل حکمت، نوشیدنی خوش رنگی به دست آمده که در زمان مستی، بر گلی که خار ندارد، تاثیر نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: زیر این دسته از عجب و حیرت عبور کن، بر جهانی که هیچ کس به جز پیامبر نمیتواند آن را رهبری کند و همه چیز تحت حکم و فرمان اوست.
هوش مصنوعی: در آن جمعیت سواران، رزمندگان و قهرمانانی مانند رستم، اسفندیار و زال هیچگونه ارزشی ندارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست
جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست
تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او
اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست
از پی نام بلند و از پی جاه عریض
[...]
جز جفا با اهل دانش مر فلک را کار نیست
زانکه دانا را سوی نادان بسی مقدار نیست
بد به سوی بد گراید نیک با نیک آرمد
این مر آن را جفت نی و آن مر این را یار نیست
مرد دانا بدرشید و چرخ نادان بد کنش
[...]
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهٔ دیدار نیست
روز کوشیدن چو تیغت شیر جان او بار نیست
روز بخشیدن چو کفت ابر گوهر بار نیست
نابریده تیغ تو روز وغا پولاد نیست
نابسوده کف تو روز عطا دینار نیست
در خور گفتار هرکس مر ترا گفتار نیست
[...]
ذوالجلال است آن که در وصف جلالش بار نیست
هرچه خواهد آن کند کاری برو دشوار نیست
ملک او را ابتدا و انتها و عزل نیست
ذات او را آفت و کیفیت و مقدار نیست
آن خداوندی که هست او بینیاز از بندگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.