گنجور

 
سنایی

ای زبدهٔ راز آسمانی

وی حلهٔ عقل پر معانی

ای در دو جهان ز تو رسیده

آوازهٔ کوس «لَنْ تَرانی»

ای یوسف عصر همچو یوسف

افتاده به دست کاروانی

لعل تو به غمزه کفر و دین را

پرداخته مخزن امانی

لعل تو به بوسه عقل و جان را

برساخته عقل جاودانی

با آفت زلف تو که بیند

یک لحظه زعمر شادمانی

با آتش عشق تو که یابد

یک قطره ز آب زندگانی

موسی چکند که بی‌جمالت

نکشد غم غربت شبانی

فرعون که بود که با کمالت

کوبد در ملک جاودانی

«آن» گویم «آن» چو صوفیانت

نی نی که تو پادشاه آنی

جان خوانم جان چو عاشقانت

نی نی که تو کدخدای جانی

از جملهٔ عاشقان تو نیست

یکتن چو سنایی و تو دانی

زیبد که سبک نداری او را

گر گه گهکی کند گرانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه