چنان به سوخت شرار غم تو جان مرا
که باد مینبرد مشت استخوان مرا
تنم ز ضعف چنان شد که کهربا یک دم
چون کاه جذب کند جسم ناتوان مرا
حدیث مهر و وفای تو کم نخواهم کرد
چون شمع گر ببری هر نفس زبان مرا
در این چمن منم ای مرغ کز سیه روزی
نخست برق فنا سوخت آشیان مرا
مکن به بلبل زار این قدر ستم ترسم
روم ز باغ و دگر نشنوی صدای مرا
اگرچه در طلبش جا ندهم خوشم که به دهر
نشان نداد کس آن یار بینشان مرا
به خنده گفت برو (صامتا) فسانه مخوان
هزار همچو تو نتوان کشد کمان مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر، از درد و غم ناشی از عشق سخن میگوید که جانش را بهسختی میآزارد. او خود را مثل کهربایی توصیف میکند که به خاطر ضعف، به آسانی جذب میشود. وفاداری و محبتش به معشوق را فراموش نخواهد کرد و حتی اگر زبانش را ببندند، همچنان گریهاش ادامه خواهد داشت. در دل این چمن، او همچون پرندهای است که به خاطر روزهای سیاه گذران، آشیانهاش را از دست داده است. او از ستم بلبل (شاعر دیگر) میترسد و در پی این است که صدای او را نشنود. علیرغم این درد و جستجوی محبوبش، خوشحال است که هیچکس در دنیا نتوانسته نشانهای از آن معشوق بیخبر ارائه دهد. در پایان، کسی به او میگوید که به سکوتش ادامه دهد و داستانش را نقل نکند، چرا که هزاران نفر نمیتوانند بار او را تحمل کنند.
هوش مصنوعی: غم تو آنقدر در وجودم شعلهور شده که حتی باد هم قادر نیست مرا از این درد و رنج دور کند.
هوش مصنوعی: بدن من به قدری ضعیف شده که مانند کهربا میتواند یک لحظه جسم ناتوانم را مانند کاه به خود جذب کند.
هوش مصنوعی: من هرگز از یادآوری محبت و وفای تو دست نخواهم کشید، چون اگر تو مرا از گرمای وجودت محروم کنی، باز هم زبانم به یاد تو گرم و پُر از سخن خواهد بود.
هوش مصنوعی: در این باغ من هستم، ای پرندهای که به خاطر روزهای سخت زندگیت، اولین بار آشیانهام در آتش زودتر از همه سوخت.
هوش مصنوعی: به بلبل غمگین اینقدر ظلم نکن، که میترسم به باغ نروم و دیگر صدای مرا نشنوی.
هوش مصنوعی: اگرچه نمیتوانم او را بهدست بیاورم و نشانی از او ندارم، اما خوشحالم که هیچکس در این دنیا نتوانسته او را پیدا کند و به چشم ببیند.
هوش مصنوعی: با لبخند گفت برو و بیصدا چیزی نزن، زیرا هیچکس مانند تو نمیتواند این بار سنگین را به دوش بکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فضل داشته آدمی و آدم را
ز صنع ساخته هشده هزار عالم را
زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را
حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را
ابولمظفر منصور قاسم پرناک
که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را
غمی نماند جهان را بیمن دولت تو
[...]
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده ی شام ماتم را
ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروت که ملامت بلاست ملزم را
به لذت ابد ار زنم او دلا مژده
[...]
مَکِش زِ دستِ من، آن ساعدِ نِگارین را
که خون زِ دستِ تو، بسیار دَر دل است، مَرا
منم که داغ دلم دشمن است مرهم را
نمیدهم به شب قدر روز ماتم را
خدنگ یار مگر چاک سینهام بگشود؟
که سوخت شعله طوفان عشق عالم را
به گلشنی که نسیم دلم گذشته بر آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.