گنجور

 
سلمان ساوجی

یا رب این قوم چه دم سرد و چه افسرده

که به دم سردی و افسردگی از دی بترند

خیر قوم همه شان خواجه علاالدین است

که ورا اهل خرد لاشه لاشی شمرند

گر کسی در سرو شکلش نگرد قی بکند

نوکرانش همه از گرسنگی قی بخورند

گر به تقدیر و به به تحریر چو تیر فلک است

به ازین نیست کزین مملکتش پی ببرند

سبلتش را به کششهای پیاپی بکنند

دبه‌اش را به لگدهای دمادم بدرند

دوش می‌گفت حریفی که فلانی امروز

خواجه فرمود که در ملک دگر می نخورند

به سر خواجه که من دست فرا می نبرم

تا سر خواجه از اینجا به فرو می نبرند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند

گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند

گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما

این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند

نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من

[...]

منوچهری

بچگان ما مانندهٔ شمس و قمرند

زانکه همصورت و همسیرت هر دو پدرند

تابناکند ازیرا که دو علوی گهرند

بچگان آن بنسبتر که ازین باب گرند

مجیرالدین بیلقانی

ساقیا باده بده تا طرب از سر گیرند

پیش کاین تاج مه از تارک شب برگیرند

شاهدان شمع ز کاشانه برون اندازند

قدسیان مشعله هفت فلک درگیرند

نیکوان پرده بر انداخته در رقص آیند

[...]

ادیب صابر

آمد آن فصل که در وی همه جز مل نخورند

و آمد آن روز که مرغان همه جز گل نچرند

دلبران بوسه به عشاق دراین فصل دهند

بیدلان پرده اندیشه در این فصل درند

گل و لاله چو رخ و عراض معشوق شدند

[...]

سعدی

دنیی آن قدر ندارد که بر او رشک برند

یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند

نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک

الحق انصاف توان داد که صاحبنظرند

عارفان هر چه ثباتی و بقایی نکند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه