بی رخ عاشق فریبت در دو چشمم خواب نیست
بحر عشقت را نمی دانم چرا پایاب نیست
از سر و سامان برآمد از غم عشقت دلم
در جهانم لاجرم جز درد دل اسباب نیست
موج بحر روز هجرانت مرا از سر گذشت
رحمتی هرگز تو را بر حال این غرقاب نیست
در شبان تیره ی زلفت گرفتارم بتا
زآنکه از روی دلارایت مرا مهتاب نیست
چون تویی محبوب دلهای حزین از روی لطف
نور چشم من چرا هیچت غم احباب نیست
مردم چشم مرا ای نور دیده در جهان
غیر طاق ابروانت دلبرا محراب نیست
همچو رنگ روی تو گل را ندیدم در چمن
همچو بوی زلف شب رنگ تو مشک ناب نیست
دوش در خوابم درآمد روی چون خورشید تو
با معبّر گفتم و گفتا به از این خواب نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشقش به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که در غیاب او خواب و آرامش ندارد. او از سر و سامان نداشتن دلش به خاطر غم عشقش شکایت میکند و اینکه در دنیا تنها درد دل دارد. همچنین از وفور عشق او در دریا سخن میگوید و به تنهایی خود در شبهای تار اشاره میکند. شاعر عاشق، نور چشمانش را مخصوص محبوبش میداند و زیبایی او را بینظیر توصیف میکند. او رنگ صورت معشوقش را به گل و عطر زلفش را به مشک تشبیه میکند و در پایان به یک خواب اشاره میکند که در آن معشوقش را همچون خورشید میبیند، اما میگوید که خوابش بهتر از این واقعیت نیست.
هوش مصنوعی: بدون دیدن چهرهات، در چشمانم خواب و آرامش وجود ندارد. نمیدانم چرا عشق تو هیچ پایانی ندارد و همچنان پرخروش و عمیق است.
هوش مصنوعی: دل من از غم عشق تو به هم ریخته است و در این دنیا هیچ چیزی جز درد و رنج برای من باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: در دوران جداییات، سختیها و مشکلات زندگی مرا به عمق خود کشاند، اما هیچگاه رحمتت را بر حال این دریای طوفانی نمیبینم.
هوش مصنوعی: در تاریکی زلفهای تو به شدت گرفتارم، ای زیبای من، چون دیگر هیچ نوری از مهتاب به من نمیتابد.
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه تو محبوب دلهای غمگین هستی و به من لطف داری، چرا هیچ ناراحتی از دوستانت نداری؟
هوش مصنوعی: مردم چشم مرا، ای نور دیده، در کل جهان چیزی به اندازهی زیبایی ابروهای تو وجود ندارد، دلبندم، که حتی محراب عبادت هم نمیتواند با آن رقابت کند.
هوش مصنوعی: در هیچ جایی از باغ، رنگ و زیبایی تو را مانند گل ندیدم و همچنان بوی زلفهای شبرنگ تو به عطر خالص مشک نمیماند.
هوش مصنوعی: دیشب در خوابم، چهرهای همچون خورشید تو به نمایش درآمد. وقتی با راهنمای خواب دربارهاش صحبت کردم، او پاسخ داد که این خواب از هر تجربهای بهتر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون خوی او عنبر سارا و مشک ناب نیست
با سنان و نیزه او اژدها را تاب نیست
آفتاب و ماه را با طلعت او تاب نیست
چون حدیث او بپاکی لؤلؤ خوشاب نیست
کوه آهن باشرار تیغ او جر آب نیست
[...]
جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست
هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست
روی بستان را نبیند راه بستان گم کند
هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست
ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل
[...]
خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست
خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست
ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست
ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست
عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش
[...]
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
با لبت گر باده لاف جانفزائی می زند
پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر
[...]
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست
هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی
دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست
رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.