گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی
بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی
من از عشق تو میمیرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟
که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی
ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما
تو در ما آخر این آتش چرا افکندی ای ساقی؟
به دردی کن دوای من که بیماران عشقت را
کند درد تو درمانی کند زهر تو تریاقی
ز شرح شوق دیدارت، مقصر شد زبان من
قلم را بر تراشیدم که گوید حال مشتاقی
من از شوق تو چون پروانه میسوزم چرا یک شب
دلت بر من نمیسوزد، نه آخر شمع عشاقی؟
تو داری طاق ابرویی که جفتش نیست در عالم
تویی آنکس که در عالم، به جفت ابروان طاقی
نکو رویی و بدخویی، رفیقانند و من باری
تو را چندانکه میبینم، سراپا حسن اخلاقی
ز مهر روی او عمری است تا دم میزنی سلمان
به مهرش صادقی چون صبح از آن مشهور آفاقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه به توصیف حسرتها و دردهای عاشقانه شخصی میپردازد که در پی عشق معشوق خود است. شاعر از ساقی میخواهد که جام می را بشکند و او را از خمار و غم رهایی ببخشد. وی به شدت دچار عاشقسوزی است و احساس میکند که عشقش او را به کام مرگ میکشاند. شاعر به توصیف زیباییهای معشوق و برتری او میپردازد و از آتش عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او همچنین به هزاران و جاذبههای ظاهری و باطنی معشوق خود اشاره میکند و از مصیبتهای ناشی از جدایی و عدم توجه معشوقش ابراز ناامیدی میکند. در نهایت، او خود را به عنوان یک عاشق پرشور و سوزان توصیف میکند که همیشه در جستجوی محبت و توجه معشوق است.
هوش مصنوعی: ای ساقی! هنوز از آن نوشیدنی گرانبها چیزی باقی مانده است. بیا و آن را بریز، زیرا من در حالتی از مستی هستم و به شدت از آن شراب لذت میبرم.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو در حال نابودی هستم. بگو چه چارهای برای این وضعیت دارم؟ چون درد دل من به قدری شدید است که نه داروی شفابخش دارد و نه تسکینی پیدا میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر درخشش لعل و شراب، تو آتشی بر دل ما زدی. حالا چرا این آتش را در وجود ما انداختی، ای ساقی؟
هوش مصنوعی: به کسی بگو که درمان درد من است، بیمارانی که در عشق تو رنج میبرند، درد تو میتواند به درمان درد من کمک کند و زهر تو مانند تریاق عمل کند.
هوش مصنوعی: از شدت شوقی که دیدارت در دل دارم، زبانم به اشتباه در توصیف آن ناتوان شد. قلم را به کار گرفتم تا حال و روز مشتاقیام را بیان کند.
هوش مصنوعی: من از عشق تو به شدت در درون خود میسوزم، اما چرا یک شب دل تو به یاد من نمیسوزد؟ آیا آخرین شمع عشق من نیستی؟
هوش مصنوعی: تو دارای ابروانی زیبا و منحصر به فردی هستی که هیچکس نمیتواند مانند آن را در دنیا پیدا کند. تو همان کسی هستی که به زیبایی ابروهایت میبالد و به چشمهایت جاذبه خاصی میبخشد.
هوش مصنوعی: خوبی چهره و بدی رفتار، هر دو در کنار هم قرار دارند و من، هر بار که تو را میبینم، تمام وجودت مملو از اخلاق نیکو است.
هوش مصنوعی: سالهاست که عشق و محبت او در قلبت جا دارد، سلمان. تو در عشق او همچون صبح زود روشنایی میبخشـی و این محبتت هرگز پنهان نیست و همه جا در آفاق مشهور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی
بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی
یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی
بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی
چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد
[...]
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسبالحال مشتاقی
کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی
اِنِ افْعَلْ ما تَری اِنّی عَلی عَهْدی وَ میثاقی
نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت
[...]
دلا یک رنگ شو با ما مپوش از زرق زراقی
مکن تر دامنی بر خشک و بستان ساغر از ساقی
مخور با خویش وگر خوردی به یاد دوست خور باری
که ناید از سموم بادیه جلاب پَر آقی
سقاک الله قدح بستان ز دست ترک یغمایی
[...]
مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی
ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی
شراب عشق، میسازد تو را از سر کار آگه
نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی
الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی
[...]
شد آخر روز بر ناییی و میل دل همان باقی
بلا گردید ضعف پیری و طغیان مشتاقی
ز بی باکی و رندی منفعل بودم چه دانستم
که در پیری کشد کارم به سالوسی و زراقی
فقیهان شاهد عادل نویسندم صلاح آنست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.