گنجور

 
حکیم نزاری

دلا یک رنگ شو با ما مپوش از زرق زراقی

مکن تر دامنی بر خشک و بستان ساغر از ساقی

مخور با خویش وگر خوردی به یاد دوست خور باری

که ناید از سموم بادیه جلاب پَر آقی

سقاک الله قدح بستان ز دست ترک یغمایی

عفاک الله تفرج کن به روی حور ییلاقی

شراب تلخ با شیرین دهانان خوش توان خوردن

که با پاکیزه رویی هستِ‌شان پاکیزه اخلاقی

گر از قامت سخن گوید بر آن سیمین بران باری

نیارد کرد سروِ باغ دعوی سمن ساقی

اگر پروانه‌یی خود را زند بر شعله شمعی

مکن عیب ای ملامت گر که می سوزد ز مشتاقی

مهلهل کی ستم کردی اگر بی‌چاره دانستی

که نام ازهر و مزهر بماند در وفا باقی

نوایی برکش و عشاق را در سر فکن شوری

نزاری کی رسد افسرده را نسبت به عشاقی

ز قلاشان و رندان گونه از خامان و خود بینان

به رندی و به قلاشی تو خود مشهور آفاقی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

اگر سوزد درون تو چو عود خام، ای ساقی

بیابی بوی عودی را که بوی او بود باقی

یکی ساعت بسوزانی، شوی از نار نورانی

بگیری خلق ربانی، به رسم خوب اخلاقی

چو آتش در درونت زد، دو دیدهٔ حس بردوزد

[...]

سعدی

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت حسب‌الحال مشتاقی

کِتابٌ بالِغٌ مِنّی حَبیباً مُعْرِضاً عَنّی

اِنِ افْعَلْ ما تَری اِنّی عَلی عَهْدی وَ میثاقی

نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت

[...]

سلمان ساوجی

گراز دور الستت هست جامی باقی ای ساقی

بیا بشکن که مخمورم، خمارم زان می باقی

من از عشق تو می‌میرم، بگو: کاخر چه تدبیرم؟

که زد مار غمم بر دل نه تریاق است و نه راقی

ز تاب لعل و آب می، فکندی آتشی بر ما

[...]

شیخ بهایی

مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی

ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی

شراب عشق، می‌سازد تو را از سر کار آگه

نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی

الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی

[...]

نظیری نیشابوری

شد آخر روز بر ناییی و میل دل همان باقی

بلا گردید ضعف پیری و طغیان مشتاقی

ز بی باکی و رندی منفعل بودم چه دانستم

که در پیری کشد کارم به سالوسی و زراقی

فقیهان شاهد عادل نویسندم صلاح آنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه