غزل شمارهٔ ۳۵۰
خنک صبا که ز زلفش، خلاص یافت نفسی
صبا فدای تو بادم، برو که نیک بجستی
غلام قامت آن لعبتم که سرو سهی را
شکست قد بلندش، به راستی و درستی
بیا و عهد ز سر گیر، ای نگار اگر چه
هزار عهد ببستی، چو زلف و باز شکستی
ز زلف و چشم تو من دوش داشتم گلهای چند
نگفتم و چه بگویم حکایت شب مستی
تو تا حدیث نکردی، مرا نگشت محقق
که چون پدید شد از نیستی لطیفه هستی؟
مرا تو عین زلالی، ولی گذشته ز فرقی
مرا تو تازه نگاری، ولی برفته ز دستی
به نور دیده سزاوار آنکه روی تو بیند
تو لطف کردی و دردی به مردمان ننشستی
ز عهد سست و دل سخت توست ناله سلمان
تو نیز خوی فرا کن، دلا به سستی و سختی
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ساوهسرا | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.