جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
بر سر من کس نمیآید به پرسش جز خیال
جز خیالش کس ندارد بر سر من منتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
کو لب او تا مرا از قند سازد شربتی؟
از غم تنهایی آمد جان شیرین نزد لب
تا بیادش هر دو میدارند با هم صحبتی
حسرتی دارم که بینم بار دیگر روی یار
گر درین حسرت بمیرم دور از ازو وا حسرتی
در درون دارم خروشی ای طبیبان پرسشی
در سفر دارم عزیزی ای عزیزان همتی
آن همایون عید من یک روز خواهد کرد عود
جان کنم قربان گرم روزی شود این دولتی
میفرستم جان به پیشش کاشکی این جان من
داشتی در حلقه زلفش به مویی قیمتی
غیبتی کردند بدگویان به باطن زین جهت
یک دو روزی کرد از سلمان به ظاهر غیبتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حس تنهایی و longing (اشتياق) شاعر به لبهای شیرین محبوبش و لذتهایی است که در کنار عزیزان میتواند تجربه کند. شاعر اذعان میکند که بدون وجود یار، زندگیاش بیمعنا و دردناک است. او حسرت دیدار دوباره یار را دارد و در عین حال از طبیبان میخواهد تا برای درمان دردهایش به او توجه کنند. شاعر همچنین به اهمیت عشق و روزهای خوب آینده اشاره میکند و آرزو دارد دوباره در کنار محبوبش باشد. در نهایت، او از غیبت برخی بدگویان و اثر آن بر خود نیز سخن میگوید.
هوش مصنوعی: زندگی بدون لبهای شیرین محبوب، هیچ لذتی ندارد و عمر گرانبها با عزیزان بدون خوشی نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس به سراغ من نمیآید تا از احوالم بپرسد، فقط خیالم با من است. دیگر هیچکس نیست که بر من منت بگذارد.
هوش مصنوعی: این بیمار در پی نوشیدنی شیرینی است که لبهای محبوبش میتواند برایش درست کند. او به لبهای محبوبش اشاره میکند و میگوید که چطور این لبها میتوانند برایش شربتی خوشمزه و دلپذیر بیافرینند.
هوش مصنوعی: از درد تنهایی، جان شیرین به لب آمد تا به یاد او هر دو با هم گفتوگو کنند.
هوش مصنوعی: من آرزویی دارم که دوباره چهره محبوبم را ببینم. اگر در این آرزو بمیرم، دور از او، چه حسرت بزرگی است!
هوش مصنوعی: درون من شور و حال زیادی وجود دارد، ای پزشکان، سوالی دارم. در سفر به جایی، شخصی عزیز و مهم برایم هست، ای عزیزان، به من کمک کنید.
هوش مصنوعی: در آینده روزی میرسد که من به شادی و خوشحالی خواهم رسید و جانم را فدای آن روز میکنم که چنین خوشبختی برای من بهوجود آید.
هوش مصنوعی: میخواهم جانم را به او بفرستم، کاش او هم جانم را داشت. در حلقه زلفش، آنقدر ارزشمند است که شبیه یک مروارید گرانبها به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: افراد بدگوی به دلایل مختلفی از او غیبت کردند و به همین خاطر سلمان به مدت یک یا دو روز از نظر ظاهر غایب شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ندیده چشم دولت چون تو صاحبدولتی
هرکه بیند روی تو زان پس نبیند محنتی
نیست در گیتی چو تو صدر مبارک طلعتی
نیست بر روی زمین مثل تو گردون همتی
از خلایق نیست چون تو نیک خلق و سیرتی
[...]
آفتاب کبریا دریای در لافتی
فخر آل مصطفی مخصوص نص هل اتی
من ندارم بی رخت از زندگانی راحتی
وین سعادت کو که از وصلم نوازی ساعتی
بر من مسکین نمی سوزد تو را دل تا به کی
دلبرا آخر جفا را نیز باشد غایتی
گفته بودم ترک مهر روی مه رویان کنم
[...]
چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی
جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست
کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من
[...]
در گلو بینم گر از تیغ شهادت شربتی
یک دم از عمر به تلخی رفته یابم لذّتی
همچو مرغ نیم بسمل در میان خاک و خون
نیم جانی دارم و از وی ندارم راحتی
چون به این آسودگی در عمر خود کم بودهاند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.