دورم از جانان و مسکین آنکه شد مهجور ازو
چون تنی باشد که جانش رفته باشد دور ازو
ذره حالم نمیگردد ز حال ذرهای
کافتاب عالم آرا بازگیرد نور ازو
گو نسیم صبح از خاک درش بویی دهد
بو که بستانم دمی داد دل رنجور ازو
کی به جوی چشم من بازآید آن آب حیات
تا خراب آباد جان من شود معمور ازو
ای خضر زان چشمه نوشین نشانی باز ده
کاروزی شربتی دارد دل محرور ازو
چشم مستش راوق افشان کرد چشمم را بپرس
تا چه میخواهد مدام آن نرگس مخمور ازو
دل چو رازش گفت با جان من نبودم در میان
در درون او بود و بس شد راز او مشهور ازو
هرچه باداباد خواهم راز دل با باد گفت
همدم است القصه نتوان داشتن مستور ازو
بر بیاض دیده سلمان میکند نقش سواد
کان جو بگشاید ببارد لولو منثور ازو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دوری و جدایی از محبوب مینالد و احساس تنهایی و ناامیدی خود را به تصویر میکشد. او خود را به انسانی تشبیه میکند که جانش را از دست داده و حالش از حال دیگران بیخبر است. در این دلتنگی، از نور و زیبایی محبوب یاد میکند و به بوی خوش صبحگاهی اشاره میکند که یادآور محبوبش است. شاعر به دنبال یافتن دوبارهای از محبت و حیات است و به چشمهای که خضر (نماد زندگی و جاودانگی) از آن سخن میگوید، اشاره میکند. در نهایت، دل و رازهای درونی خود را با باد در میان میگذارد و از عشق و دلدادگیاش میگوید. شعر با تأکید بر دروننگری و شناخت راز دل نوشته شده است.
هوش مصنوعی: من از محبوبم دور هستم و وای به حال کسی که از او دور افتاده است؛ مثل بدنی میماند که جانش از آن رفته است.
هوش مصنوعی: حالم به قدری تحت تأثیر قرار نمیگیرد که بخواهد از حال یک ذرهای که خورشید جهان را روشن میکند، متاثر شود و نورش را از آن بگیرد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی بویی از خاک در گذرگاهش به مشام برسد، همان بویی که من را به بهشت باغی میبرد، دل آزردهام را در این لحظه تسکین میدهد.
هوش مصنوعی: چه زمانی آب حیات دوباره به چشمان من بازمیگردد تا ویرانه جانم با آن آباد شود؟
هوش مصنوعی: ای خضر، لطفا نشانهای از آن چشمهی گوارا به من بده، زیرا دلم که بیقرار است، شربتی از آن دارد.
هوش مصنوعی: چشم زیبای او با نگاهش نگاهم را مسحور کرد. بپرسید که آن نرگس سرمست چه چیزی را همواره میطلبد.
هوش مصنوعی: دل رازی را با جانش در میان گفت، اما او خود در درون دل بود و جز او کسی در آنجا نبود. از این رو، راز او به دیگران شناخته شد.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که بگذرد، من راز دل خود را با باد در میان خواهم گذاشت، زیرا او همدم من است. به هر حال، نمیتوانم چیزی را از او پنهان کنم.
هوش مصنوعی: سلمان با چشمانش بر روی سفیدی کاغذ نقش سیاهی میزند، چرا که قطرههای باران میتوانند مرواریدهایی بینظیر را از آن بیرون بریزند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو
روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.