گنجور

 
سلمان ساوجی

بیخ عشق تو نشاندند بتا! در دل من

غم مهر تو فشاندند، در آب و گل من

تیر مژگان تو از جوشن جان می‌گذرد

بر دل من مزن ای جان که تویی در دل من

روز دیوان قیامت که منازل بخشند

عرصات سر کوی تو بود منزل من

هر کسی می‌کند از یار مرادی حاصل

حاصل من غم یارست و خوشا حاصل من!

نه رفیقی است که باری ز دلم برگیرد

نه شفیقی است که آسان کند این مشکل من

دوش در بحر غمت غوطه زنان می‌گفتم:

چیست تدبیر من و واقعه هایل من؟

می‌شنیدم ز لب بحر که سلمان مطلب

راه بیرون شد ازین ورطه بی‌ساحل من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

کس ندارد خبر از واقعهٔ مشکل من

حاصلی نیست ز اندیشهٔ بی‌حاصل من

دشمنی نیست مرا از دل دیوانه بتر

هر زمان واقعه ای با سرم آرد دل من

می کشد یارم و خشنودم ازیرا که مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی

ای به هر موی شده بسته زلف دل من

وی به هر کوی شده در طلبت منزل من

این چنین در هم و پیچان ز چه گشته ست دلم

سایه زلف تو افتاد مگر در دل من

کارم از شکل سر زلف تو مشکل شده است

[...]

صوفی محمد هروی

ای سرشته غم گیپا و کدک در دل من

سوخت در آتش بریان دل بی حاصل من

مشکلم بود که در حلقه گیپا چه بود

حل شد از دولت نان، شکر خدا مشکل من

فکر کر دم که دگر نان نخورم روزی چند

[...]

جامی

نوبهاران که دمد شاخ گلی از گل من

غنچه هایش بود آغشته به خون دل من

بی تو زینسان که به جان آمدم از هستی خویش

زود باشد که شود کوی عدم منزل من

نبود همره جانم به جز اندیشه تو

[...]

امیرعلیشیر نوایی

ز آتش عشق تو چون خاک شود منزل من

علم قبر بود شعله دود دل من

رنگ از خون دل و آب ز پیکان تو یافت

غنچه های غم و محنت که دمد از گل من

تیغ بر غیر زنی تا شوم از غصه هلاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه