تو میروی و من خسته باز میمانم
چگونه بی تو بمانم، عجب همی مانم
تو باد پای عزیمت، چو باد میرانی
من آب دیده گلگون چو آب میرانم
تو آفتاب منیزی که میروی ز سرم
فتاده بر سر ره من به سایه میمانم
شکسته بسته زلف توام روا داری
فرو گذاشتن آخر چنین پریشانم؟
بدست لطف عنان را کشیدهدار که من
ز پای بوس رکاب تو باز میمانم
نه پای عزم و نه جای نشست در منزل
بماندهام ره بیرون شدن نمیدانم
دریغ روز جوانی که میرود عمرم
فسوس عمر گرامی که میرود جانم
تو آن نهای که کنی گاگاه سلمان را
به نامه یاد و من این نانوشته میخوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق نویسنده درباره جدایی و غم ناشی از آن میپردازد. او به معشوق خود اشاره میکند که در حال رفتن است و خود را در حال خستگی و اضطراب مییابد. نویسنده نمیداند چگونه بدون محبوبش زندگی کند و به تصویرسازی زیبایی از احساساتش میپردازد. او به یادآوری روزگار جوانی و گذر عمر خود اشاره میکند و از آنچه که در حال از دست رفتن است، ابراز ناراحتی میکند. در نهایت، او به احساس ناامیدی و ناتوانی در بیان عشقش نسبت به معشوق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: تو میروی و من در اینجا tired و ناتوان میمانم، حالا چگونه میتوانم بدون تو زندگی کنم؟ این وضعیت برای من عجیب و سخت است.
هوش مصنوعی: تو مانند بادی هستی که به سمت سفر میروی، من هم مانند آبی هستم که اشکهای سرخ و غمگینم را به راه میاندازم.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی هستی که از بالای سرم دور میشوی، و من در سایهای که بر سر راهم میافتد میمانم.
هوش مصنوعی: من به خاطر زلفهای تو که همچون زنجیر مرا اسیر کرده، در حالتی پریشان و آشفته هستم. آیا این وضعیت را تحمل میکنی؟
هوش مصنوعی: با لطف و مهربانیات، مرا راهنما باش، چرا که من به خاطر احترام و ارادت به تو از روی زمین برنمیخیزم.
هوش مصنوعی: نه ارادهای برای حرکت دارم و نه جایی برای توقف. در این وضعیت ماندهام و نمیدانم چگونه از این موقعیت خارج شوم.
هوش مصنوعی: ای کاش روزهای جوانی نمیگذشت و عمر گرانبهایم به همین سرعت نرود؛ چرا که جانم در این گذر احساس افسوس میکند.
هوش مصنوعی: تو آن کسی نیستی که گاهی سلمان را با نامه یاد کنی؛ و من این نوشته را بدون نیاز به گفتن میخوانم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر آن جواهر کز روزگار بستانم
چرا دهم به خس و خار ار نه بستانم
به دست چپ بدهم آن گهر که در یک سال
بهای صد گهر از دست راست بستانم
چو تیر هر جا ناخوانده گر همی نروم
[...]
ز هر بدی که تو دانی هزار چندانم
مرا نداند از آن گونه کس که من دانم
به آشکار بدم در نهان ز بد بترم
خدای داند و من ز آشکار و پنهانم
تن من است چو سلطان معصیتفرمای
[...]
بعهدهای گذشته امین من آن بود
که شعر خوانم بر آنکه سیم بستانم
بقحطسالی افتادم از هنرمندان
که گر بیان کنم آنرا بشرح نتوانم
اگر بیابم آنرا که شعر دریابد
[...]
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم
ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی
[...]
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.