بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید
حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید
برق جمال خرمن پندار ما بسوخت
لعلت خیال پرده اسرار ما درید
زلفت مرا ز حلقه زهاد صومعه
زنار بسته بر سر کوی مغان کشید
خود را زدند جان و دلم بر محیط عشق
بیچاره دل غریو شد و جان به لب رسید
اسرار عشقت از در گفت و شنید نیست
سری است ابوالعجب که نه کس گفت و نه شنید
خرم کسی که بر سر بازار عاشقی
جان در غمت بداد و غمت را به جان خرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات از زیبایی و魅یت عشق صحبت میکند. او میگوید که زیبایی معشوق او را مجذوب کرده و رازهای عشق را نمیتوان به راحتی بیان کرد. معشوق او به قدری جذاب است که دلش را به شدت تحت تأثیر قرار داده و به مرز نابودی رسانده است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عاشق واقعی کسی است که تمام وجودش را در عشق میگذارد و غم معشوق را با جان و دل میخرد.
هوش مصنوعی: بگذار تا زیباییهایی که فقط از چهره تو نمایان میشود، جلوهگری کند؛ زیباییهایی که حتی ماه هم ندارد و چهرهای که هیچکس آن را ندیده است.
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهری فکر و خیال ما را به آتش کشید و از طرف دیگر، فکر و تصور ما را به چالش کشید و پردهپوشی رازهای ما را از بین برد.
هوش مصنوعی: موی تو مرا از جمع زاهدان و دینداران جدا کرده و به سمت دنیای خوشیها و لذتها رهنمون کرده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از شدت احساسات و دلبستگی به عشق سخن میگوید. او میگوید که عشق به قدری او را تحت تاثیر قرار داده که جان و دلش به شدت تحت فشار قرار گرفتهاند و به نفسهای آخر رسیدهاند. دلش پر از اضطراب و ناآرامی بوده و این وضعیت، او را به شدت آزار میدهد.
هوش مصنوعی: رازهای عشق تو تنها در گفت و شنید نیست؛ این یک راز شگفتانگیز است که نه کسی آن را گفته و نه کسی شنیده است.
هوش مصنوعی: شخصی که با دل و جان در عشق تو و در رنجهای ناشی از آن دست و پنجه نرم میکند، خوشبخت و شاداب است. او زندگیاش را با عشق تو گره زده و برای تو هزینه میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح آمد و علامت مصقول بر کشید
وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
[...]
از ابر نوبهار چو باران فروچکید
چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حلهای که ابرمر او را همیتنید
باد صبا بیامد و آن حله بردرید
جشن خزان بهخدمت شاه جهان رسید
رایت ز کوهسار به صحرا درون کشید
از عکس رایت وی و از نور آفتاب
وز جام می سه صبح بهٔک جای بردمید
شرط است اگر کنند به جشنی چنین نشاط
[...]
ای بنده طول عمر تو خواهنده از خدا
از بنده یک حدیثک موجز توان شنید
فصل زررز است، بدینگاه دست گیر
چندانکه نیمدانک بزر، رز توان خرید
صبح آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
گویی که دست قرطه شعر کبود خویش
تا جایگاه ناف بعمدا فرو درید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.