گنجور

 
سلمان ساوجی

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید

اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک

جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، داد که خواهد مگر

از طرف آن بهار، بوی هوایی دمید

مقصد و مقصود دل، جز دهن تنگ او

نیست دریغا که هست، مقصد دل ناپدید!

گر تو چو شمعم کشی، از تو نخواهم نشست

ور تو به تیغم زنی، از تو نخواهم برید

از می و مطرب مکن، مدعیا منع من

تا غزلی تر بود، قول تو خواهم شنید

بر در ارباب دل، از در رحمت در آی

کانکه به جایی رسید، از در رحمت رسید

فتح رفیق کلید، دانی سلمان چراست؟

کز بن دندان کند، خدمت در چون کلید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید

باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید

یاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش

بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید

دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون

[...]

مسعود سعد سلمان

روزه ز ما تافت روی راه سفر برگزید

رفت به سوی سفر و ز ما صحبت برید

عید برو دست یافت تیغ ظفر برکشید

چون سیه منهزم روزه ازو در رمید

سنایی

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

عاشقی از جان من نبست آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت

حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

[...]

عطار

واقعهٔ عشق را نیست نشانی پدید

واقعه‌ای مشکل است بسته دری بی کلید

تا تو تویی عاشقی از تو نیاید درست

خویش بباید فروخت عشق بباید خرید

پی نبری ذره‌ای زانچه طلب می‌کنی

[...]

مولانا

روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید

ای خنک آن را که او روی شما را ندید

من شده مهمان تو در چمن جان تو

پای پر از خار شد دست یکی گل نچید

ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه