گنجور

 
سلمان ساوجی

یار دل می‌جوید و عاشق روانی می‌دهد

چون کند مسکین در افتادست و جانی می‌دهد؟

چون نمی‌افتد به دستش آستین وصل دوست

بر در او بوسه‌ای بر آستانی می‌دهد

گفت: لعلت می‌دهم کام دلت، باری مرا

گر نمی‌بخشد لبت کامی، زبانی می‌دهد

با وصالش می‌توانم جاودان خوش زیستن

گر فراق او مرا یکدم امانی می دهد

گو برون کن جان و دل هرکس که او چون جام می

می‌رود خود را به دست دلستانی می‌دهد

گفتمش موی تو بر زانو چه آید هر زمان؟

گفت: پیشم شرح حال ناتوانی می‌دهد

گفتم: از من هیچ ذکری می‌رود در حلقه‌اش؟

گفت: سودا بین که تشویش فلانی می‌دهد

غم مخور سلمان به غم خوردن که چرخ از خوان خویش

هر همایی را که بینی استخوانی می‌دهد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

روی او تشویر ماه آسمانی می‌دهد

قد او تعلیم سرو بوستانی می‌دهد

هندوی زلفش گر رقص ورد س طرفه نیست

تا ز جام لعل آن لب دو ستکانی می‌دهد

آتش رویت چرا داری دریغ از آن کسی

[...]

سلمان ساوجی

دل ز وصل او نشان بی‌نشانی می‌دهد

جان به دیدارش امید آن جهانی می‌هد

جوهر فر دهانش طالب دیدار را

بر زبان جان جواب « لن ترانی» می‌دهد

جز سرشک لاله رنگم در نمی‌آید به چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه