گنجور

 
سلمان ساوجی

من چه دانستم که هجر یار چندین در کشد؟

یا مرا یکبارگی وصلش قلم در سر کشد

اشک را کش من به خون پروردم اندازم ز چشم

ناله را کز دل برون کردم به رغمم بر کشد

کمترنیش بنده‌ام بر دل کشیده داغ هجر

گرچه او را دل به خون چون منی کمتر کشد

بر امید آنکه باز آید ز در دامن کشان

مردم چشمم بدامن هر شبی گوهر کشد

در کشیدن می به یاد لعل او کار من است

پخته‌ای باید که خامی را به کار اندر کشد

بی لبش می ساقیا در جانم آتش می‌شود

بی لب او چون به کام خود کسی ساغر کشد؟

گرچه دل را نیست از سرو قدش حاصل بری

آرزو دارد که بار دیگرش در بر کشد

در ره او شد صبا بیمار و می‌خواهم که او

گرچه بیمار است، این ره زحمتی دیگر کشد

نکته‌ای دارم چو در، پرورده دریای دل

از لب سلمان برد بر گوش آن دلبر کشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

گاه آن آمد که باد مهرگان لشکر کشد

دست او پیراهن اشجار از سر برکشد

باغها را داغهای عبریان بر بر زند

شاخها را چادر نسطوریان بر سر کشد

زان که سیسنبر چو نمامست و نرگس شوخ چشم

[...]

وطواط

چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد

رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد

تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب

هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد

دهر کی یارد که در راه خلافش پا نهد؟

[...]

انوری

ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد

روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد

گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد

جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد

ور نسیم لطف تو بر شعلهٔ دوزخ وزد

[...]

سید حسن غزنوی

خسروی کو را به لطف خود همی حق برکشد

خاکپایش چرخ چون در چشم خود اندر کشد

تیر سوی خصم او هدیه همی پیکان برد

تیغ پیش دست او تحفه همی گوهر کشد

بوی عدلش چون بیابد شرع دل بر جان نهد

[...]

مولانا

هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد

گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد

همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی

همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد

کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه