کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی
راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست
دو لب او چو زبان قلم از شیرینی
نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک
شاید آن طفل قبولش کند از رنگینی
سایه ی لوح مزار است مرا سرو چمن
بی قدش می کند از بس به دلم سنگینی
هوس نعمت فغفور خودآرایی کرد
کاسه بر دست گدا داد ز چوب چینی
عجبی نیست ازو گر بگریزند سلیم
سبزوار است خط و بوالهوسان قزوینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی وضع انسان و دنیا را توصیف میکند. شاعر از کاسه و فقر خود سخن میگوید و به تنهایی و غم درونیاش اشاره میکند. او با استفاده از تصاویر زیبا، احساسات خود را بیان میکند؛ مثلاً وقتی میخواهد نامهای بنویسد، از کاغذ ابری و دلانگیز سخن میگوید تا پیامی به کسی برساند. سایه مزارش را به درختی در چمن تشبیه میکند که به او سنگینی میکند. در نهایت، به موضوع فقر و نابرابری اجتماعی اشاره دارد و از طمع و خودآرایی دیگران انتقاد میکند. شاعر با این محتوای عمیق، احساس ناامیدی و در عین حال زیبایی را در ایجاد ارتباطات انسانی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ظرف ما از سفال ساخته شده است، خوشا به حال این بیچارگی که دست ما شانهٔ موی چینی را ندارد.
هوش مصنوعی: حرف او به گونهای است که گویی راه ارتباط بسته شده، چون لبهایش به هم پیوستهاند و مانند قلمی که با شیرینی حرف میزند، جذاب و دلنشین است.
هوش مصنوعی: من میخواهم نامهام را به گونهای زیبا و دلانگیز درست کنم، مانند کاغذ ابری که با اشکهایم مرطوب شده است، تا شاید آن کودک به خاطر زیباییاش آن را بپذیرد.
هوش مصنوعی: سایهی سنگی مزار بر من سنگینی میکند و نبودن سرو در باغ باعث میشود این احساس سنگینی بیشتر شود.
هوش مصنوعی: آرزو به داشتن نعمتهای فراوان و زیبایی، باعث شد که کاسهای بر دست گدا بگذارد و از چوب چینی به او دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تعجبی ندارد اگر افرادی که دارای نیتهای پاک و سلیم هستند، از سر و سامان نداشتن و بیهدفی بعضی از افراد دوری کنند. سلیم سبزوار به عنوان یک فرد باخلاق و با آرامش در میان انسانهای بیهدفی چون بوالهوسان قزوینی قرار میگیرد و این موضوع نشاندهنده تضاد میان این دو گروه است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی
وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی
شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟
خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی
هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد
[...]
ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی
بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی
همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ
تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی
تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید
[...]
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
[...]
از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی
که خدابین نشود دیده هر خودبینی
در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی
سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت
[...]
خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی
سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی
آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.