خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی
آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی
سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است
که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی
آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار
رهزن دین و دل از خال و خط مشگینی
من تو را عاشق جانبازتر از فرهادم
تو مرا دلبر طنازتر از شیرینی
با چنین شیوهٔ عاشق کشی و دل شکنی
عجب اینست که آرام دل مسکینی
فارغم با تو ز هر مذهب و کیش و آئین
تو مرا مذهب و کیشی تو مرا آئینی
آنچنان عشق تو پر کرده وجودم که اگر
در من ای جان جهان در نگری خودبینی
به صغیر آنچه رواخواه شوی حکم تراست
ز وفا یا ز جفا هر روشی بگزینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف عشق و زیبایی محبوبش میپردازد و بیان میکند که چگونه وجود او پر از عشق محبوب است. او زیبایی محبوب را در مقایسه با دیگران دارد و از دل شکنی و دشواریهای عشق میگوید. همچنین، شاعر اعتراف میکند که از هر دین و آئینی فراتر رفته و عشق او به محبوبش مهمتر از هر چیزی است. او به عمق عشق خود اشاره کرده و میگوید که مهم نیست که محبوب چه رفتاری انجام دهد، او همچنان وفادار و دلبسته خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در کنار آب جاری آرامش را انتخاب کنی، بهتر است در کنار تو ای سرو زیبا آرام بگیرم که بر دیدهام نشستهای.
هوش مصنوعی: عجب است که تو با وجود شیرینی شخصیت و لطافت وجودت، از دهانت سخن تلخی میشنویم.
هوش مصنوعی: نگاه بیمار به دل و جان آسیب میزند و زیبایی خط و خال روی چهرهاش، در حقیقت دلیلی برای فریب و آسیب به دین و عشق است.
هوش مصنوعی: تو را بیشتر از فرهادی که جانباز جنگ است، عاشق شدهام و تو من را بیشتر از هر شیرینی، فریبنده و دلفریب میدانی.
هوش مصنوعی: با چنین طرز عشق ورزیدن و شکستن دلها، جای تعجب دارد که دل این بندهٔ فقیر چگونه آرامش دارد.
هوش مصنوعی: من از هر مذهب و آیینی که داری، رهایی یافتهام و فقط به خاطر تو، مذهب و کیش من همین عشق به توست.
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری وجودم را فرا گرفته که اگر به من نگاه کنی، فقط خودت را خواهی دید.
هوش مصنوعی: هر طور که با افراد کوچکتر رفتار کنی، همانی خواهد بود که در موردت قضاوت میشود؛ چه با وفا و چه با بیوفایی، هر روشی که انتخاب کنی، نتیجهاش به خودت برمیگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی
وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی
شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟
خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی
هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد
[...]
ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی
بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی
همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ
تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی
تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید
[...]
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
به خدایی که تویی بنده بگزیده او
که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی
گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست
[...]
از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی
که خدابین نشود دیده هر خودبینی
در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار
خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی
سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت
[...]
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی
راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست
دو لب او چو زبان قلم از شیرینی
نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.