گنجور

 
حکیم نزاری

ای ملامت گر اگر شاهدِ ما را بینی

بیش بر ره گذرِ چون و چرا ننشینی

همه چون بیند اعما چو نمی بیند هیچ

تو خود آن دیده نداری که به آنش بینی

تا بدان دیده شوی دیده که نتوانی دید

ابلهی بر همه بیناییِ خود بگزینی

مرد باید که چو رُخ راست کند رفعِ حجاب

تا ز شه دور نمانی بگزین فرزینی

جان نداری به حقیقت اگر انصاف دهی

که تو بسیار فروتر ز بتِ سنگینی

چون قیاس تو و رایِ تو بتِ موهوم اند

لاجرم از بتِ مصنوع فروتر زینی

زنده در جامه ی خوابی به حقیقت مرده

تو گمان برده که در خواب خوش نوشینی

جاهل آبادِ تو باغی ست پر اشجارِ خیال

که تو دیوار و درش را به مثل برچینی

در و دیوار چنان گیر که سدّیست متین

میوه ممکن نبود گر نزنی پر چینی

بر چنین نخوت و شوکت که تو داری در سر

نکند کوه اُحُد فرشِ ترا بالینی

بار از آن یافت که برده ست نزاری همه عمر

بارِ تسلیم به بیچارگی و مسکینی

نوش با نیش نهادند ز مبدایِ وجود

از پسِ تلخیِ ایّام بود شیرینی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

ای زیاد دهنت در لب جان شیرینی

وی گرفته ز لبت کام جهان شیرینی

شکر است؟آب حیاتست؟ لبست آن؟ جانست؟

خود ندانم که چه چیز است بدان شیرینی

هر کجا چهرۀ تو سفرۀ خوبی گسترد

[...]

حافظ

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

[...]

صائب تبریزی

از خودی چشم بپوشان اگر اهل دینی

که خدابین نشود دیده هر خودبینی

در سرانجام سفر باش که از سنگ مزار

خیمه بیرون زده خوش قافله سنگینی

سازد از سینه پرجوش جهان را خوشوقت

[...]

سلیم تهرانی

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی

پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی

راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیده‌ست

دو لب او چو زبان قلم از شیرینی

نامه را کاغذ ابری کنم از موج سرشک

[...]

صغیر اصفهانی

خواهی ارجا به لب آب روان بگزینی

آن به ای سرو که بر دیدهٔ من بنشینی

سخن تلخ شنیدن ز دهانت عجب است

که تو پا تا بسر ایجان چو شکر شیرینی

آفت جان و تن از غمزهٔ چشم بیمار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه