در ورطهٔ کشاکشِ دوران فتادهایم
این بحر را چو موج، کمان کبادهایم
در جوش این میحط کسی را چه اختیار
چون موج، ما عنان خود از دست دادهایم
رفتند دوستان چو گل و لاله زین چمن
چون سرو از برای چه ما ایستادهایم
در راستی چو شمع نداریم پشت و روی
با اهل روزگار چو دست گشادهایم
در راه او به عمر نداریم احتیاج
شاطر چه میکنیم که ما خود پیادهایم
ما از کجا سلیم و غم عشق از کجا
دل را به دست خویش بر آتش نهادهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به چالشها و مشکلات دوران خود اشاره میکند و احساس ناامیدی و سرگشتگی را بیان میکند. او به مقایسه وضعیت خود با موجی میپردازد که کنترلش را از دست داده و از دوستانی که رفتهاند، یاد میکند. شاعر به عدم ثبات و ناپایداری در زندگی اشاره دارد و به این نکته میپردازد که در دنیای پر تلاطم، احساس تنهایی و سردرگمی میکند. او همچنین به عشق و درد آن اشاره میکند و انگار که دلش را به آتش عشق سپرده است، بیآنکه به دنبال سادگی و آرامش باشد. به طور کلی، شعر نگاهی عمیق و تأملی به واقعیتهای زندگی و چالشهای آن دارد.
هوش مصنوعی: ما در چنگال سختیها و چالشهای زندگی گرفتار آمدهایم و مانند موجی که دریا را در بر میگیرد، به این شرایط فشار میآوریم و آن را تحت کنترل داریم.
هوش مصنوعی: در هیجان و شور این میخانه، هیچکس نمیتواند کنترل خود را حفظ کند. ما هم مانند موج دریا، اختیار خود را از دست دادهایم.
هوش مصنوعی: دوستان مانند گل و لاله از این باغ رفتند، حالا ما چرا اینجا ایستادهایم مثل سرو که تنها مانده است؟
هوش مصنوعی: در حقیقت، ما مانند شمعی هستیم که هیچ پشت و رویی ندارد. با افراد زمانه، مانند کسی که دستی گشوده و آماده پذیرش است، برخورد میکنیم.
هوش مصنوعی: در مسیر او، نیازی به عمر و زمان نداریم. شاطر چه کاری میتواند بکند وقتی که ما خودمان پیاده هستیم؟
هوش مصنوعی: ما از کجا به آرامش رسیدهایم و غم عشق از کجا آمده است، در حالی که دل خود را به دست خود بر آتش قرار دادهایم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما را میفگنید که ما اوفتادهایم
در کار عشق تن به بلاها نهادهایم
آهستگی مجوی تو از ماورای هوش
کاکنون به شغل بی دلی اندر فتادهایم
ما بیدلیم و بیدل هر چه کند رواست
[...]
جانا ، عنان دل بهوای تو داده ایم
سر بر خط اشارت عشقت نهاده ایم
بر جان ز خیل مهر تو صفها کشیده ایم
در دل بکوی عشق تو درها گشاده ایم
تا زاده ایم جفت هوای تو بوده ایم
[...]
ما دل به دست مهر تو زان باز دادهایم
کاندر طریق عشق تو گرم اوفتادهایم
ما رطلهای درد تو زان در کشیدهایم
کز رمزهای درد تو سری گشادهایم
گفتی که دل بداده و فارغ نشستهای
[...]
چشم امیدوار به ره برنهادهایم
گوش نیازمند به در برگشادهایم
پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت
چون مخلصان به پای ادب ایستادهایم
مهر تو از مبادی فطرت نهادهاند
[...]
ما بی غمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمانِ ملامت کشیدهاند
تا کارِ خود ز ابرویِ جانان گشادهایم
ای گُل تو دوش داغِ صَبوحی کشیدهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.