گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

در جام جم بریز شراب مغانه را

در وی نگر حقیقت این کار خانه را

ای پیر دیر اهل خرابات محرمند

زین راز نکته گوی و رها کن بهانه را

بی اعتدالی ار کنم از شور این حدیث

در حلق من بریز می بیخودانه را

کآن می زمان زمان برد از لوح خاطرم

عیش زمانه را و جفای زمانه را

مردن به وصل بایدم ای خضر منکرم

آب حیات و زندگی جاودانه را

بنگر به سقف میکده عکس فروغ می

گر ز آتش کلیم ندیدی زبانه را

فانی چو نیست لایق این بزم ای رقیب

باری بمان که بوسه زند آستانه را