گنجور

 
سلیم تهرانی

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا

چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود رقم

صد آفرین ز زبان قلم شنیده خدا

متاب روی ز همصحبتان که تنهایی

لطیفه ای ست که از بهر خود گزیده خدا

زمانه کیست که منصور را به دار کشد

به این وسیله به سوی خودش کشیده خدا

مرا چه کار به بال هماست، پندارم

چو مرغ عیسی، او را نیافریده خدا

لباس فقر برازنده ی من است سلیم

که جامه‌ای‌ست که بر قد من بریده خدا

 
 
 
سلیم تهرانی

دلا تویی که به کار خودت گزیده خدا

برای عشق بتانت نیافریده خدا

ازین عزیزی خود را قیاس کن که جهان

ترا فروخته چون یوسف و خریده خدا

وجود خاکی ما مهر سجده ملک است

[...]

طغرای مشهدی

به مثل سازی خود گر دکان نچیده خدا

چرا به صورت بی مثلت آفریده خدا؟

چو گشته چهره گشای تو ز آب و رنگ وجود

هزار ناز ز هر جانبت کشیده خدا

به پیش روی تو بی رنگتر ز خار بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه