گنجور

 
سلیم تهرانی

خوش آن زمان که سر مهر بود خوبان را

کرشمه منع نمی کرد آه و افغان را

چنین نبود در وصل بسته بر دل ها

نداشت قفل حرم، پره ی بیابان را

ز ضعف، بند قبا آستین من شده است

نشانه ای به ازین نیست عشق پنهان را

به پیش باده فروش آن قدر گرو جمع است

که نام نیست در آن خاتم سلیمان را

ز قید، کیست که آزادی آرزو نکند؟

ز کاهلی ست ثبات قدم غلامان را

به نوبهار جوانی ز کف پیاله منه

که می ز موج کند ریشخند، پیران را

ز فوت گشتن دندان چه غم، سلامت باد

زبان ما که ولی نعمت است دندان را!

ازو هزار کرامات دیده ایم سلیم

شراب کهنه بود پیر جام، مستان را

 
 
 
رودکی

به نام نیک تو خواجه فریفته نشوم

که نام نیک تو دام است و زرق مر نان را

کسی که دام کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام است نانْش مر جان را

ناصرخسرو

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را

خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوی

ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را

بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد

[...]

امیر معزی

شریف خاطر مسعود سعد سلمان را

مسخرست سخن چون پری سلیمان را

نسیج وحده که نو حُلّه‌ای دهد هر روز

زکارگاه سخن بارگاه سلطان را

ز شادی ادب و عقل او به دار سلام

[...]

ادیب صابر

لب تو طعنه زند گوهر بدخشان را

رخ تو طیره کند اختر درفشان را

به بوسه لب تو تهنیت کنم دل را

به دیدن رخ تو تربیت دهم جان را

به جان تو که پرستیدن تو کیش من است

[...]

اثیر اخسیکتی

چه خرمی است که امروز نیست زنگان را

چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را

بهار و کام طرب تازه می کند دل را

ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را

بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه