گنجور

 
سلیم تهرانی

ز عشقم به هر محفل افسانه ای ست

ز اشکم به هر گوشه ویرانه ای ست

ز شمعی چمن را صبا مژده داد

که هر برگ گل، بال پروانه ای ست

به صیادی افتاده کار دلم

که در دام او هر گره دانه ای ست

به میخانه ای راهم افتاده است

که هر شیشه ی او پریخانه ای ست

جنونم به زنجیر شوقی فکند

که هر حلقه اش چشم دیوانه ای ست

سلیم از کسی رسم همت مجوی

که چون کیمیا این هم افسانه ای ست

 
 
 
بیدل دهلوی

نه ما را صراحی نه پیمانه ‌ایست

دل و دیده غوغای مستانه ایست

ز دل ششجهت شیشه‌ها چیده‌اند

جهان حلب خوش پریخانه‌ایست

به هرگردبادی‌کزین دشت و در

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه