گنجور

 
سلیم تهرانی

چو ماه شعشعهٔ ماست برق خرمن ما

چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما

ز دست و پنجهٔ خورشید بر‌نمی‌آید

که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما

هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز

به زور بسته کلاهی جهان به گردن ما

ز دست شوق ز بس چاک گشته، پنداری

که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما

چو موج آب که دارد حباب در آغوش

به جای سنگ بود شیشه در فلاخن ما

چه مشکل است که هر گام از سیاهی بخت

چراغپا نشود همچو برق، توسن ما

سلیم، کینهٔ دشمن ز ما محبت شد

خزان بهار شود چون رسد به گلشن ما

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

چراغ راه ندارد به بزم روشن ما

ز ماهتاب گل افتد به چشم روزن ما

به شوربختی ما نیست چشمه زمزم

چو کعبه بخت سیه، جامه ای است بر تن ما

چگونه عذر توانیم خواست از صیاد؟

[...]

طغرای مشهدی

چو رو دهد بر آن شوخ مست، رفتن ما

بود چو شیشه می، خون ما به گردن ما

به سان آینه کز نم به تیرگی افتد

به آب گریه شد از کار، چشم روشن ما

به غیر خار در آخر به ما نمی ماند

[...]

فیض کاشانی

جمال تست بروز آفتاب روزن ما

خیال تست بشبها چراغ مسکن ما

گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان

زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما

گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ

[...]

واعظ قزوینی

مساز رو ترش از پندهای دلشکن ما

گلاب باد غرور است،تلخی سخن ما

بیدل دهلوی

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما

زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد

تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن ما

عیان نشد زکجا مست جلوه می‌آیی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه