گنجور

 
سحاب اصفهانی

خضر آب زندگی خواست من وصل یار جانی

کاین عیش جاودان به زآن عمر جاودانی

در لعل یار پیداست پیوسته بی کم و کاست

اسکندر آنچه میخواست از آب زندگانی

تا نه زرنگ زردم آگه شوی ز دردم

از خون دیده کردم رنگ خود ارغوانی

گفتا: چو دادم آن را از بهر بوسه جان را

کس گنج رایگان را داده است رایگانی

گرچه ز جور جانان شادند خسته جانان

اما به ناتوانان رحم آر تا توانی

وصلش چو نیست تقدیر بیحاصلست تدبیر

یابد چه گونه تغییر تقدیر آسمانی

آن لب چو لعل نابست درج در خوشابست

چون دیده ی (سحاب) است دایم به در فشانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه