کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
زیرا که همچو آتش، یکسر همه زبانی
از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم
وز من جفا نیاید، دانم که نیک دانی
از خون من فرستی هردم نوالهٔ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی
هستم بر آنکه خود را بیتو ز خود برآرم
هرچند میسگالم تو نیز هم برآنی
خاقانی این جفاها از تو عجب ندارد
کاخر نه در جهانی، پروردهٔ جهانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عشق و دلتنگی شاعر اشاره دارد. شاعر از عهد و وعدهای که معشوق داده، سخن میگوید و حسرت میخورد که معشوق به وعدههایش وفا نکرده است. او به شدت عاشق است و از درد جدایی و بیوفایی رنج میبرد. شعر به نوعی بیانگر این است که عشق برای او مانند آتشی است که سوزاندهاش و او را به فکر واداشته که آیا معشوق هم به یاد او هست یا خیر. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که جفا و بیوفایی معشوق برایش دیگر عجیب نیست، زیرا او به نوعی در جهانی برگرفته از ناپایداریها و رنجها زندگی میکند.
هوش مصنوعی: تو ابتدا با ما توافقی کردی که خود میدانی، اما بدان که بر اساس آن توافقی که کردی، پابرجا نخواهی ماند.
هوش مصنوعی: گوشهای تو پر از زیباییهای دلفریب است، اما امروز در چشمان من فقط جاری شدن خون را میبینی.
هوش مصنوعی: هرچند که در ابتدا صدای ناله و افسردگی تو جانم را به آتش کشید، اما به خاطر شدت احساسی که در آن وجود داشت، نمیتوانستم از تو فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: اگر از تو وفایی نمیبینم، خوب میدانم و میدانم که از من هم ستمی نخواهی دید، چون خوب از حالت آگاه هستی.
هوش مصنوعی: هر بار که از عشق و جدایی من میکاهید، مانند لقمهای از خونی که میریزم، میگذرانید. اما حتی یک بار هم نمیهمان خوان دوستیام نشدهاید.
هوش مصنوعی: من میخواهم خودم را بدون تو از این حالت جدا کنم، هرچند که میدانم تو هم ممکن است به همین شکل عمل کنی.
هوش مصنوعی: خاقانی، از تو انتظار چنین بیمهری نمیرود، چون تو بهنوعی در این دنیا رشد کردهای و از آن تأثیر گرفتهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
ای گوهر خدایی آیینه معانی
هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی
عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من
فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی
از غیرت الهی در عرش حیرت افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.