گنجور

 
صغیر اصفهانی

شبی فرهاد اگر بیند به خواب آن لعل نوشین را

ز لوح سینه با ناخن تراشد نقش شیرین را

ز چین زلف خم در خم زنی رسم جهان بر هم

همه مشک آورند از چین تو از مشک آوری چین را

دل ما را قراری نیست جز در حلقهٔ زلفت

بلی در زیر زنجیر است آرامش مجانین را

مجو ای شیخ از ما جز طریق عشق و شیدایی

چه داند عاشق دلداده رسم کیش و آئین را

مرا گویند پنهان کن غم عشق و نمیدانم

چسان پنهان کنم رخسار زرد و اشک خونین را

جان آئینهٔ فکر تو است از زشت و از زیبا

نه بینی بد به عالم گر ببندی چشم بدبین را

صغیر از نور حکمت می‌شود چشم دلت روشن

اگر جانت شود نائل مقام حلم و تمکین را

 
 
 
فرخی سیستانی

ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را

بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را

بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را

بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را

که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را

[...]

امیر معزی

الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را

چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را

که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت

ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را

چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را

[...]

کمال خجندی

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

[...]

سام میرزا صفوی

وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را

خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را

کلیم

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را

کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد

نمی‌گیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را

نیارد هم‌نشین آنجا خلل در عیش تنهایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه