گنجور

 
کمال خجندی

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

چرا پر می کشد چندین مصور صورت چین را

ز زحمت های خود شرمنده آن آستانم من

که از بیمار دردسر بود پیوسته بالین را

به تسخیر خیال آن پری پیکر شب هجران

دو چشم در فشان من فرو ریزند پروین را

میان گریه های تلخ در دل نگذرانیمش

که نتوان بگذرانیدن به تلخی جان شیرین را

کمال از هر مژه اشکت مگر همرنگ سلمان شد

که از اشعار مردم برد معنی های رنگین را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را

بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را

بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را

بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را

که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را

[...]

امیر معزی

الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را

چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را

که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت

ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را

چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را

[...]

سام میرزا صفوی

وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را

خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را

کلیم

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را

کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد

نمی‌گیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را

نیارد هم‌نشین آنجا خلل در عیش تنهایی

[...]

صائب تبریزی

خموشی مهر خاموشی زند بر لب سخن چین را

که سازد غنچه لب بسته کوته دست گلچین را

بود از ساده رویان نوخطان را سرکشی افزون

که وحشت هست بیش از آهوان آهوی مشکین را

بود چون کوهکن در عاشقی ثابت قدم هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه