گنجور

 
صفایی جندقی

چو شد قسمت ز آغازم جدایی

برادر

رضا جانم برادر

چه سازم چاره با حکم خدایی

برادر

رضا جانم برادر

جدا از عقل و دل دیوانه بودم

برادر

ز دین بیگانه بودم

که کردم از تو آهنگ جدایی

برادر

رضا جانم برادر

دلم آمیخت از آن لعل سیراب

برادر

طبرخون وش به خوناب

قدم آموخت از زلفت دوتایی

برادر

رضا جانم برادر

مرا کی دسترس باشد که در طوس

برادر

ترا آیم به پابوس

ببخشایم بر این بی دست و پایی

برادر

رضا جانم برادر

مگر خود از وفاداری و یاری

برادر

به دست غمگساری

علاج رنج مهجوران نمایی

برادر

رضا جانم برادر

که فرقی نیست شرح درد و غم را

برادر

تب و تاب ستم را

به گوش غیر با دستان سرایی

برادر

رضا جانم برادر

تو زینسانم چرا خواهی پریشان

برادر

زبون در چنگ هجران

بدان اوصاف و اخلاق خدایی

برادر

رضا جانم برادر

به دام و آشیان مرغ غمت راست

برادر

سرودی بی کم و کاست

چه دولت ها دهد دستم دگر بار

برادر

رضا جانم برادر

شکیبایی مدار از من تمنا

برادر

کجا یابم شکیبا

که بس بهتر اسیری از رهایی

برادر

رضا جانم برادر

گذشت از صبر رنجم در جدایی

برادر

اگر چون بخت بیدار

به سر وقتم به پای پرسش آیی

برادر

رضا جانم برادر

سرم بر عرش ساید گر کند باز

برادر

الا سرو سرافراز

به چشمم خاک پایت توتیایی

برادر

رضا جانم برادر

مرا باشد شفا زان لب تو مپسند

برادر

بدان لعل شکرخند

که من گردم هلاک از بی دوایی

برادر

رضا حانم برادر

بهر صورت خدا بخشد ترا کام

برادر

مدامت باده در جام

که من خو کرده ام با بینوایی

برادر

رضا جانم برادر

گنه کاران به محشر چون درآیند

برادر

ز خجلت بر سر آیند

ترحم کن تو باری بر صفایی

برادر

رضا جانم برادر

 
sunny dark_mode