گنجور

 
صفایی جندقی

افتاد از عرشه ی زین آسمانی

خوار شد خاکم به سر عرش آستانی

چنگ سود روبهی شد شرزه شیری

شاهبازی شد شکار ماکیانی

حق و باطل پنجه افکندند و ناحق

برد سبقت کودکی از پهلوانی

پور زالی شد ذلیل پیر زالی

پادشاهی شد قتیل پاسبانی

دودمانی شوم گوهر بوم طالع

چیره آمد بر همایون خاندانی

آفتابی سخره آمد ذره ای را

قطره ای برزد به بحر بی کرانی

شرک بر توحید غالب شد دریغا

گشت روباه دمن ببر دمانی

تخت دار افکند بر عیسی جهودی

نیل خون آورد بر موسی شبانی

پارگینی برد آب زنده رودی

خار زاری شست رنگ گلستانی

در مصاف نور و ظلمت قاهر آمد

بر سلیمان دیو و بر گردون دخانی

نز احبا پاس طفلان را امینی

نز اعادی قتل یاران را امانی

بیش و کم زان تشنه کامان کشت دشمن

کرده ابقا نه به پیری نه جوانی

جز تنی بیمار از ابنای احمد

آسمان نگذاشت بر جا خسته جانی

تا مگر خود نشنود کس یا نبیند

از مصاف نینوا نام و نشانی

می نیابی گر بکوشی تا قیامت

در دو عالم زین عجب تر داستانی

ز اشک و آهم شرح غم بر خوان که نبود

آن معانی را از این خوشتر بیانی

برنگار از خون ل بر صفحه ی رخ

این عبارت را صفایی ترجمانی

 
 
 
sunny dark_mode