گنجور

 
صفایی جندقی

جز از لب جانانه که چندین شکر آید

کشنید که تنگ شکر از لعل تر آید

تا صدق نباشد چه اثر ناله ی کس را

نادر بود ار تیره خطا کارگر آید

در پیکر خارا سر خار ار بتوان کوفت

حاشا که به دل آه منت پی سپر آید

افغان مرا در دل سندان تو ره نیست

کاری مگر از ناله ی صاحب اثر آید

بر نایبه ی عشق نپاید مگر آن دل

کز روی رضا تیغ بلا را سپر آید

در راه وفای تو دیغ از سر و جان نیست

تحصیل مراد تو گر از جان و سر آید

در عشق تو یک دور به پایان شد و غم نیست

عمی همه شادم که بدین دست سر آید

برتابد اگر در شب تارم رخ چون صبح

چون روز شبم روشن و شامم سحر آید

پامال تو خواهد سر و تن بی همه افسوس

از دست صفایی اگر این کار برآید

 
 
 
فرخی سیستانی

هر روز مرا عشق نگاری بسر آید

در باز کند ناگه و گستاخ در آید

ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم

ره جوید و چون مورچه از خاک برآید

ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم

[...]

قطران تبریزی

هرگه که مرا ز آمدن تو خبر آید

از جان و دلم انده دیرینه برآید

بسیار عنا دیدم در کان گهر من

از بخت همی کانم نزد گهر آید

هر روز من از آمدنت شاد کنم دل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آخر چو بود عمر همه کام برآید

شب گر چه بود تیره هم آخر سحر آید

مولانا

هر نکته که از زهر اجل تلختر آید

آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید

در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت

زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید

هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت

[...]

سعدی

گر صبر کنی ور نکنی موی بناگوش

این دولت ایام نکویی به سر آید

گر دست به جان داشتمی همچو تو بر ریش

نگذاشتمی تا به قیامت که بر آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه