گنجور

 
صفایی جندقی

رفت و دل رفت ز ره کز پی آن ماه شود

این رفیقی است که صدمرحله همراه شود

جای پا سر به قدم باز نهم در همه عمر

رهروی را که به رفتار تو از راه شود

رسدش دست به دامان حکیمی بینا

هر که از روی عمی پیرو اشباه شود

نکته ی عشق از این پس ننویسم به کتاب

که مباد قلم از راز من آگاه شود

مگرم طول شب هجر کشد ورنه کجا

قصه ی عشق من و حسن تو کوتاه شود

چند در آتش و آب از دل و چشم تر و خشک

کاش یکباره هم این اشک و هم آن آه شود

دلم از زلف تو مشکین رستی تافت دراز

تا به بوی بر سیمین تو در چاه شود

گلشنت زد رقمی با خط ریحان که هلا

ره به منزل نبرد هر که از این راه شود

چون هما سایه فکن بر سر این بی سر و پای

کاین گدا نیز در اقلیم غمت شاه شود

مگذر از قتل صفایی که همین خواهد بود

آرزویی که مرا از توبه دلخواه بود

 
sunny dark_mode