گنجور

 
صفایی جندقی

دور پیمانه را بقایی نیست

عهد جانانه را وفایی نیست

نزد خوبان وفای عاشق را

جاودان جز جفا جزایی نیست

شوق را پایه سخت و پنجه قوی

صبر را پای از آن به جایی نیست

وصل یا مردن است چاره ی هجر

دیگر این درد را دوایی نیست

ریز خونم که در شریعت عشق

کشته را برتو خون بهایی نیست

شکر لله که از عنایت دوست

به دو کیهانم اعتنایی نیست

از تغافل ملامتت نکنم

پادشه را غم از گدایی نیست

پیش بازار حسن زهره ما

مشتری را به کف بهایی نیست

با سهیل ستاره سوز رخش

ماه را تابش سهایی نیست

کی تواند کشید در آغوش

مهر و مه را که دست و پایی نیست

همه شهرش به جان طلبکارند

با صفایی ترا صفایی نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode