گنجور

 
سعیدا

آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست

هر که می خواهد ببیند روی حق، دیدار ماست

پیش رندان باده چون از جوش افتد کامل است

با ادافهمان عالم، خامشی گفتار ماست

چشم ما هرگز نشد سیر از تماشای رخش

آن که هرگز به نمی گردد دل بیمار ماست

برنمی دارد ز پایش دست، هر جا می رود

سایهٔ آن دلربا هم در پی آزار ماست

با دل سنگین خود با ما نخواهی شد قرین

شیشه و پیمانه و می زاهدا در بار ماست

از دکان خودفروشان جنس استغنا مجوی

این متاع بی نیازی خاصه در بازار ماست

ای مفسر، سیر دیوان سعیدا را بکن

آنچه در قرآن نشد معلوم، در اشعار ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کوهی

ماه رخسار شما خورشید پر انوار ما است

روشن این کز هر دو روئی دیده دیدار ماست

چون گل روی تو را دیدیم و مژگان دو چشم

هر سر خاری که می بینم آن گلزار ما است

تا بهم بینیم اسماء صفات ذات را

[...]

صائب تبریزی

از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست

سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست

پیش ما جز بیخودی دیگر متاعی باب نیست

خودفروشی بنده بی صاحب بازار ماست

این که از ما دست سیلاب حوادث کوته است

[...]

سلیم تهرانی

راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست

بوی گل در خانه از خار سر دیوار ماست

حال مرغان قفس را پیش گل خواهیم گفت

رشته ی انگشت ما انگشتر زنهار ماست

غیر مژگانم سحاب دجله افشان کس ندید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه