صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت
خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور
حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت
ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد
رنگ مینا را شکست و آبروی جام ریخت
آسمان هر مایهٔ نازی که پیدا کرده بود
جمله را یکبارگی در پای این اندام ریخت
آسمان، کوکب نما کی بود دست قدرتش؟
دامنی از داغ ما پر کرد و بر این بام ریخت
دوش بر حال شهیدان گریه اش دانی چه بود
بر دماغ آشفتگانش روغن بادام ریخت
دیدن ذاتش سعیدا درخور این دیده نیست
در خیال او پر اندیشه از اوهام ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی حسرت و غم ناشی از عشق و جدایی است. شاعر به زیبایی و لطافت احساسات خود اشاره میکند و از اندوهی که در دل دارد، سخن میگوید. او به تشبیههای زیبا و تأثیرگذار پرداخته و نشان میدهد که چگونه زیبایی و درد در زندگی او درهم آمیخته است. اشاره به "ساقی" به معنای دلدار و نوشیدن شراب نیز نماد حالتی از شادی موقتی در میان غمهای عمیق است. در نهایت، شاعر به ناامیدی ناشی از ناممکن بودن دیدار و وصال معشوق نیز میپردازد.
هوش مصنوعی: در صبحگاه، شیری که دایهام از مهرش در دهانم ریخت، دلی پراحساس و غمگین به وجود آورد و شب غم را از چشمانم به یاد ایام گذشته جاری کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر احساسات عمیق و زخمهای دل، نمیتوانم خود را در حالی که از می زلال و عطرآگین ساقی مینوشم، آرام و ساکت نگه دارم. این شراب، که به صورت ناپسند و بیسر و سامان درون خم ریخته شده، ارزش این همه درد و رنج را ندارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این جشن خوشی، وقتی که عقل و خرد به دور اندیشی مشغول شدند، رنگ مینا ترک برداشت و اعتبار جام از بین رفت.
هوش مصنوعی: آسمان هر زیبایی که داشته، یکباره همه را در مقابل این اندام پراکنده کرده است.
هوش مصنوعی: آسمان وقتی نشاندهنده قدرتش بود که دامن خود را از غم و درد ما پر کرد و آن را بر این بام ریخت.
هوش مصنوعی: دیشب بر حال شهیدان گریه کرده، میدانی چه احساسی داشت؟ اشکهایش را بر چهره آشفتگان ریخت، مانند روغن بادام که بر پوست میزنند.
هوش مصنوعی: دیدن حقیقت او باعث خوشحالی است، اما این نگاه برای این چشم شایستگی ندارد. در خیال او، ذهن پر از تصورات و خیالات غیرواقعی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گردش چشم که حیرانم ز هوشش برده بود؟
کاین غزل از خامه صائب عجب مستانه ریخت
همین شعر » بیت ۶
از ره هوش و دل و جان ای سعیدا گوش دار
کاین غزل از خامهٔ صائب عجب مستانه ریخت
صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت
چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت
یافت آرامی دلم کاخر دلارامی چنین
می به بی آرامش دلهای بی آرام ریخت
صبح دولت شد عیان از مطلع اقبال او
[...]
زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت
ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت
بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ
آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت
شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.