روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت
آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت
بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد
از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت
در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است
از مستی بسیار نمک در شکر انداخت
از عاشق بیچاره چه خواهند که بلبل
یک مشت پری داشت در این رهگذر انداخت
هر حلقه که کوتاه شد از دام کمندی
واکرد از آن زلف و گره در کمر انداخت
طبع تو اگر کان نمک نیست سعیدا
پس شور چرا شعر تو در بحر و بر انداخت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف عشق و زیبایی است. شاعر درباره魅魅ی و جذابیت کسی صحبت میکند که حضورش زندگی را تحت تأثیر قرار میدهد. تصویر آتشکده و قمر نشاندهنده شدت عشق و زیبایی است. همچنین شاعر از اشکها و درد دل خود سخن میگوید و میگوید که لبخند محبوب نه از عقل بلکه از شوق و مستی است. وی به وضعیت خود به عنوان عاشق و چالشهایی که با آن مواجه است، اشاره میکند و در نهایت از این که چطور زیبایی و شور او را تحت تأثیر قرار داده است، مینویسد.
هوش مصنوعی: زمانی که تو چهرهات را از پشت پردههایی که مانع دیدار بودند کنار زدی، عشق و زیباییات همچون آتشکدهای روشن در اطراف تو نمایان شد.
هوش مصنوعی: هر بار که از دل من اشکی بیرون میآید، چشمان من فقط تو را میبینند و هیچکس دیگری را نمینگرند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خندهای که هنگام صحبت از آن لبها نمایان میشود، ناشی از عقل نیست، بلکه به دلیل شادی و مستی است. در واقع، حالت شاداب آنها به مانند نمکی است که در شکر ریخته شده است؛ یعنی طعمی دلپذیر و گاهی جالب به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: از عاشق بدبخت چه توقعی دارند، در حالی که بلبل چند پر از پری در این مسیر رها کرده است.
هوش مصنوعی: هر بار که یکی از حلقههای مشکل کاهش یافت، از دام عشق رهایی پیدا کرد و گیسوی خود را در کمر بست.
هوش مصنوعی: اگر طبیعت تو نمکین نیست، پس چرا دریا و دریاچهها را با اشعار خود پر شور کردی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت
دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد
دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی
[...]
ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت
با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم
بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت
در دیده صاحب نظران موی زیادم
[...]
مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت
کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت
مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده
سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت
تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت
[...]
خاتون قیامت چو به ایشان نظر انداخت
از دیده ز مهجوری یاران گهر انداخت
نزد پدر از شوق کسا پرده برانداخت
وز فرط تضرع بدل وی شرر انداخت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.