گنجور

 
سعیدا

روی تو چو از پیش نظر پرده برانداخت

آتشکدهٔ مهر به دور قمر انداخت

بی روی تو هر قطرهٔ اشکی که برون شد

از دل همه را دیدهٔ من از نظر انداخت

در عین سخن خندهٔ آن لب نه ز عقل است

از مستی بسیار نمک در شکر انداخت

از عاشق بیچاره چه خواهند که بلبل

یک مشت پری داشت در این رهگذر انداخت

هر حلقه که کوتاه شد از دام کمندی

واکرد از آن زلف و گره در کمر انداخت

طبع تو اگر کان نمک نیست سعیدا

پس شور چرا شعر تو در بحر و بر انداخت؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت

دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت

دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد

دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت

زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی

[...]

صائب تبریزی

ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت

پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت

با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم

بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت

در دیده صاحب نظران موی زیادم

[...]

حزین لاهیجی

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت

مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده

سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت

تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت

[...]

صامت بروجردی

خاتون قیامت چو به ایشان نظر انداخت

از دیده ز مهجوری یاران گهر انداخت

نزد پدر از شوق کسا پرده برانداخت

وز فرط تضرع بدل وی شرر انداخت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه