گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت

چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت

یافت آرامی دلم کاخر دلارامی چنین

می به بی آرامش دلهای بی آرام ریخت

صبح دولت شد عیان از مطلع اقبال او

کافتاب می چو صبح صادق اندر کام ریخت

صاف می در جام جم شه را که در دیرم بس است

در سفال کهنه آنچش رند درد آشام ریخت

شام و صبحش فرخ و فرخنده باشد هر که او

باده عشرت ز صبح اندر قدح تا شام ریخت

مردم و کام دلم برنامد از تیغ جفاش

خون مردم را چنین کان قاتل خودکام ریخت

پیش رندان سرخ رو شد فانی از یک جام می

گرچه در میخانه آب روی ننگ و نام ریخت