بی صفت گر شود این جان علایق آثار
سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار
هر نفس دل به تو راه دگری می یابد
چارهٔ کوی تو بیرون بود از حد شمار
بحر را کشتی ما موج صفت می گردد
که رود تا به میان گاه بیاید به کنار
دم فروبند و به من راه سخن را واکن
که کشد از نفس آیینهٔ طبعم آزار
گه خدا دانم و گاهی به خدا نادانم
گاه تسبیح به کف دارم و گاهی زنار
ترک جانان نکنی ترک جهان نتوانی
هر که از سر گذرد می گذرد از دستار
غافلان را نتوان کرد سعیدا آگاه
هر که را خواب عدم برد نگردد بیدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این ابیات به توصیف احساسات و اندیشههای عاشقانه پرداختهاند. شاعر از شوق و عشق خود به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که هر لحظه دلش به سمتی جدید درباره معشوق میرود. او به تردیدهایی که در نفوذ عشقش به وجود میآید، اشاره میکند و میگوید که گاهی به خدا ایمان دارد و گاهی در این مسئله دچار تردید است. در نهایت، شعر به این نکته میرسد که اگر کسی از عشق واقعی بگذرد، نمیتواند از جهانی که عشق از آن شکل میگیرد، جدا شود و کسانی که غافل هستند، هرگز بیدار نمیشوند.
هوش مصنوعی: اگر این جان عشق و علاقهاش را از دست بدهد و بدون صفت شود، دیگر هیچ چیز برای من اهمیت ندارد جز زیبایی قامت یار.
هوش مصنوعی: هر لحظه دل من راهی جدید به سوی تو پیدا میکند و راه حل رسیدن به تو از هر حد و مرزی فراتر است.
هوش مصنوعی: کشتی ما در دریا همچون موجی میشود که وقتی رود به نزدیکی میرسد، به کناره میآید.
هوش مصنوعی: سکوت کن و اجازه بده که من صحبت کنم، زیرا نفسم میتواند درد و رنجی را که در آئینهی وجودم منعکس میشود، به نمایش بگذارد.
هوش مصنوعی: گاهی مثل فردی آگاه و با معرفت درباره خداوند فکر میکنم و گاهی خود را نادان و بیخبر مییابم. گاه تسبیح در دست دارم و مشغول عبادت هستم و گاهی در حال پیروی از خواستههای دنیوی و مادی.
هوش مصنوعی: اگر کسی از عشق محبوب خود دل بکند، نمیتواند از دنیا دل برکند؛ زیرا هر کسی که به عشق واقعی برسد، دیگر چیزهای سطحی را رها میکند.
هوش مصنوعی: خاموشان و نادانان را نمیتوان به سعادت رساند. هر کسی که در خواب غفلت به سر میبرد، هیچگاه بیدار نخواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
ای ز کار آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد
گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
[...]
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار
نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار
طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ
اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش
[...]
بوستانبانا امروز به بستان بدهای؟
زیر آن گلبن چون سبز عماری شدهای؟
آستین برزدهای دست به گل برزدهای؟
غنچهای چند ازو تازه و تر بر چدهای؟
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
[...]
هرکه در پیش تو بر خاک بمالد رخسار
ملک کونین مسخّر بودش لیل و نهار
دگران گر به قدم بر سر کوی تو روند
من به سر بر سر کوی تو روم مجنونوار
سلطنت غیر تو کس را نسزد ز انکه به لطف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.