مگر خبر ز دل خسته آن نگار ندارد
چه آتشی است که امشب دلم قرار ندارد
درست گویمت از دل مباد رنجه شوی
که این شکسته به پیش تو اعتبار ندارد
بیا که صحبت رندان مفرح افتاده است
هوای مشرب صافی دلان غبار ندارد
که راست فکر غم خاطر شکسته دلان
برای شیشهٔ ما سنگ، انتظار ندارد
به روز معرکهٔ عشق، کی بود منصور
سری که دست ارادت به پای دار ندارد
چه لذت است به آشفتگی نمی دانم
کدام غنچه که در سینه خارخار ندارد
بیا و دست به خون سعید رنگین کن
که رنگ خون شهید تو را بهار ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر دلتنگی و حسرت شاعر است. او از درد و ناراحتی دل خستهاش سخن میگوید و به معشوق خود اشاره میکند که از حال دل او بیخبر نیست. شاعر احساس میکند که در دلش آتشی شعلهور است و نمیتواند آرامش پیدا کند. او به رندان و خوشیهای جمع اشاره میکند و میگوید که غم و اندوه دل شکستهشان، به زخمها و ناملایمات درونیاش میافزاید. همچنین به عشق و شور و شوق آن اشاره میکند و تا چه اندازه این احساسات میتواند پیچیده و دردناک باشد. در نهایت، او خواستار نزدیکی و فهم عمیقتر از احساسات خویش است.
هوش مصنوعی: این آتش دل من از غم و درد است و آرامش ندارد. آیا معشوقم از حال دل خسته من باخبر است؟
هوش مصنوعی: اگر به خاطر دل کسی ناراحت شوی، بدان که این شکستگی و ضعف من در مقابل تو ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: بیایید که گفتگو با رندان خوشصحبت و شاداب آغاز شده است. محیطی که در آن هستیم، دلهای پاک و صافی دارد و از هیچ آلودگی یا غباری خالی است.
هوش مصنوعی: کسی که ذهنش درگیر مشکلات دل شکستههاست، نباید از ما انتظار داشته باشد که به راحتی تحمل سنگی که به شیشهمان پرتاب میشود، داشته باشیم.
هوش مصنوعی: در روز جدال عشق، چه کسی مانند منصور است که در برابر درد و خطر، نتواند عشق و ارادت خود را به محبوبش ابراز کند؟
هوش مصنوعی: حس عجیبی است در هم بودن و پریشانی، مانند این که نمیدانم کدام غنچه در دلش خاری ندارد.
هوش مصنوعی: بیایید و با خون سعید دستانت را رنگین کن، زیرا رنگ خون شهید بهار را برای تو به ارمغان نمیآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ستاره سوخته پروای اعتبار ندارد
که تخم سوخته حاجت به نوبهار ندارد
توان ز بیخودی ایمن شد از حوادث دوران
خطر سفینه ز دریای بیکنار ندارد
ز بس گزیده شد از روی تلخ مردم عالم
[...]
فضای خاطرم از غم از آن غبار ندارد
که آرزوی جهان، از دلم گذار ندارد
جهان چو معرکه تیغ بازی است حذر کن
چه پا نهی به میان؟ این میان کنار ندارد!
بزرگیی که در آن نیست چشم لطف بمردم
[...]
تنم به هیچ مکان بی رخت قرار ندارد
به جز خیال تو کس بر دلم گذار ندارد
به هر کجا که روم همچو مرغ طعمه دامم
به غیر من به کسی روزگار کار ندارد
در این سراسر گلزار نیست برگ درختی
[...]
برادرا دلم رفتنت قرار ندارد
مرو که خواهر تو ناب انتظار ندارد
به درد بیکسیام مبتلا مکن به فدایت
که خواهر تو کسی را در این دیدار ندارد
تو منع میکنی از گریهام ولی نتوانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.