کی دیدهٔ تر دارد سوزی که جگر دارد؟
ما در دل شب دیدیم فیضی که سحر دارد
حسن کرمش ظاهر در صورت عصیان شد
از ابر عیان دیدیم فیضی که قمر دارد
جز بخل و حسد چیزی سرمایهٔ مردم نیست
عیب است در این عالم آن کس که هنر دارد
هستی به چه می ماند در نشئهٔ این عالم
بحری است حبابی را پوشیده به بر دارد
لخت جگری ای دل با اشک روان می کن
زادی به رهش باید چون رو به سفر دارد
بر دیدهٔ مهرویان ای دل چه شوی حیران
دزدیده ز هر چشمی او با تو نظر دارد
حق را به لباس حق دیدن نبود کاری
در صورت باطل ها سیران دگر دارد
جز حق سخنی دیگر بالا نکنی ای دل
حق چون سر منصورت بر دار اگر دارد
عمری است روان دارد خونابه ز راه چشم
تا سرو قد او را دل تازه و تر دارد
فردا که خرام آرد آن قامت سرو ای دل
از خاک سعیدا را آن روز که بردارد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکیکه دو لب شیرین چون شهد و شکر دارد
دو دایرهٔ مشکین بر طرف قمر دارد
خط بر رخ اوگویی بر ماه زره دارد
دل در بر اوگویی در سیم حَجَر دارد
سیّ و دوگهر بینم در تنک دهان او
[...]
در هر شکنی آهم لختی زجگر دارد
زین نخل عجب دارم تا ریشه ثمر دارد
خوش خط شده زان حسنش کز سبزهٔ پشت لب
سرمشق خط یاقوت در مدنظر دارد
بر سر زندش فردا ز افسوس و پشیمانی
[...]
افسرده دلان شورت نادیده بسر دارد
زین پردۀ شورانگیز خوش آنکه خبر دارد
عالم بدرت پویان دیدار ترا جویان
ربی ارنی گویان آهنگ سفر دارد
ای نفس عزاز بلی رو سجدۀ آدم کن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.