گنجور

 
سعیدا

عاشق از خود چو رود عزت دیگر دارد

عشق بیرون ز جهان دولت دیگر دارد

عالمی در طلب کعبه وز این بیخبرند

یار ما غیر حرم خلوت دیگر دارد

غیر هفتاد و سه مذهب که در این عالم نیست

عشق راه دگر و ملت دیگر دارد

آبرو بر سر شیرینی دوران مفشان

کاین نمک چاشنی و شربت دیگر دارد

گرچه حسن تو و ما هر دو غریبیم غریب

لیک تنهایی ما غربت دیگر دارد

کشتگان را قدمش گرچه کند منت دار

سایهٔ او به زمین، منت دیگر دارد

خار گل گرچه به قدر از رخ گل کمتر نیست

خارخار غم او قیمت دیگر دارد

گرچه عمری است سعیدا که به شادی شادیم

لیک غم با دل ما سبقیت دیگر دارد